برای تَمَر | یهودا آمیخای

reference: https://www.pinterest.com/
یهودا آمیخای (متولد ۳ می ۱۹۲۴ و درگذشتهٔ ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۰) نویسنده و شاعر اسرائیلی از یک خانوادهٔ ارتدکس یهودی بود. او در سال ۱۹۳۶ به همراه خانواده‌اش به فلسطین مهاجرت کرد و در طول جنگ جهانی دوم در ارتش بریتانیا خدمت نمود؛ اما بعداً و قبل از تشکیل اسرائیل در قالب چریک با بریتانیا جنگید. آمیخای در درگیری‌های بین اسرائیل و اعراب در سال‌های ۱۹۵۶ و ۱۹۷۳ نیز شرکت جست. او در دانشگاه عبری اورشلیم تحصیل کرد و چنیدین سال به عنون معلم در مدارس متوسط مشغول بود. شعرهای آمیخای نشان‌دهندهٔ تعهد کامل او به دولت اسرائیل است و از نخستین مجموعه شعرش، «اخشاو و یمن احریم» («اکنون و در روزهای دیگر»؛ ۱۹۵۵)، او از تصاویر کتاب مقدس و تاریخ یهودیت بهره می‌جست. این شاعر اسرائیلی دوران مدرن را با اعصار باستانی و قهرمانی مقایسه می‌کرد و به دنبال گسترش زبان کتاب مقدس به منظور دربرگرفتن پدیده های معاصر بود. او در دههٔ ۱۹۷۰ جنسیت را به‌عنوان موضوعی در شعرهای خود معرفی کرد و با کتاب «آمین» (۱۹۷۷) و از طریق ترجمهٔ شعرهایش به انگلیسی توسط تد هیوز، دایرهٔ مخاطبانش را گسترش داد. آمیخای تحت‌تاثیر شاعران مدرن انگلیسی و امریکایی از جمله اچ. دبلیو. اودن، به دلیل استفادهٔ غنایی از زبان روزمره و سادگی کارش موردتوجه واقع شد. مجموعه شعر او به زبان انگلیسی با نام «شعرهای برگزیدهٔ یهودا آمیخای» دربرگیرندهٔ بسیاری از شعرهای او به زبان عبری است. آمیخای علاوه‌بر داستان کوتاه و نمایشنامه، رمان‌هایی هم می‌نوشت که معروف‌ترین آنها «نه از این زمان، نه از این مکان» (۱۹۶۳)، دربارهٔ جستجوی هویت یک یهودی مهاجر به اسرائیل است. « حتی یک مشت هم زمانی یک کف دست باز با انگشتان بود» (۱۹۸۹) گزیدهٔ دیگری از شعرهای ترجمه‌شدهٔ او است. مجموعهٔ «باز، بسته، باز» (۲۰۰۰) ادامهٔ بررسی تجربه پیرامون اسرائیل است.

برای تمر

یک

باران با صدای آرام نجوا می‌کند
اکنون می‌توانی بخوابی.
کنار بستر من، خش‌خش بال‌های روزنامه‌ها.
دیگر فرشته‌ای در کار نیست.
صبح زود بیدار می‌شوم و به روز رشوه می‌دهم
که با ما مهربان باشد.

دو

خنده‌ی تو خنده‌ی انگورها بود:
چه بسیار خنده‌های سبزرنگ گِرد.
در تن‌ تو آفتاب‌پرست‌ها هستند
همه‌شان عاشق خورشید.
در دشت گل می‌رویید و روی گونه‌های من، علف
هر چیزی امکان‌پذیر بود.

سه

برای همیشه روی چشم‌های من
به خواب می‌روی.
هر روزِ زندگیِ باهممان
«کتاب جامعه» یکی از سطرهایش را پاک می‌کرد.
در این محاکمه‌ی وحشتناک، ما گواهان باقی‌مانده‌ایم
همه‌شان را تبرئه می‌کنیم.

چهار

بهار بر ما فرود آمد ــــ ناگهان
مانند طعم خون در دهان.
امشب جهان بیدار است.
به پشت آرمیده و چشم‌هایش باز.
هلال ماه قالبِ گونه‌های تو
پستان‌هایت قالبِ گونه‌های من.

پنج

قلبت خون‌بازی می‌کند
درون رگ‌هایت.
چشم‌هایت هنوز گرم‌اند، مانند بستری
که زمان در آن خوابیده باشد.
ران‌هایت دو دیروزِ شیرین‌اند
به سوی تو می‌آیم.
همه‌ی صدوپنجاه مزامیر
فریاد می‌زنند، هله‌لویا.

شش

چشم‌هایم می‌خواهند به هم جاری شوند
مانند دو دریاچه‌ی همسایه.
می‌خواهند برای هم بگویند
که چه‌ها دیده‌اند.
خون من بستگان بی‌شماری دارد.
به دیدار هم نمی‌روند
اما هر کدام که می‌میرند
خون من از او ارث می‌برد.


* تمر هورن، همسر اول آمیخای

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.