هدایا | ریچارد براتیگان
شعر جهان ــ هدایا ــ ترجمهٔ سینا کمالآبادی ــ ریچارد براتیگان: سپیده دم که شبنم روی چمنزار خیمه میزند؛ / به مزارم خواهی آمد؟ / و تکه نانها از آشپزخانهای جادو شده / روی آن خواهی ریخت؟! / مرا آن پایین به یاد خواهی آورد؟ / با چشمهایی خرد شده / گوشهایی شکسته / و زبانی که به سایهها تقدیم شده. / به یاد خواهی آورد؟! / من به مزار آدمهای بسیاری رفتم / و همیشه میدانستم / آن جا خاک شدهام / و بعد وقتی تا خانهی گرمم / قدم میزدم / خودم را با چیزهای مسخره / سرگرم نمیکردم / به یاد خواهی آورد / روزی به مزار تو رفتم / تو سالها مرده بودی / و کسی دیگر به تو فکر نمیکرد / جز من! / به یاد خواهی آورد / ما هدایای لطیفی از یک ستارهایم / و خرد میشویم. / به یاد خواهی آورد؟! / دردی در انتظار فریاد / گودلهایی در انتظار حفر شدن / و اشکهایی در انتظار ریختنیم / و آیا به یاد خواهی آورد / بعد از رفتنت از مزارم / پرنده ها خواهند آمد / و تکه نان ها را خواهند خورد
هدایا
سپیده دم که شبنم روی چمنزار خیمه میزند؛
به مزارم خواهی آمد؟
و تکه نانها از آشپزخانهای جادو شده
روی آن خواهی ریخت؟!
مرا آن پایین به یاد خواهی آورد؟
با چشمهایی خرد شده
گوشهایی شکسته
و زبانی که به سایهها تقدیم شده.
به یاد خواهی آورد؟!
من به مزار آدمهای بسیاری رفتم
و همیشه میدانستم
آن جا خاک شدهام
و بعد وقتی تا خانهی گرمم
قدم میزدم
خودم را با چیزهای مسخره
سرگرم نمیکردم
به یاد خواهی آورد
روزی به مزار تو رفتم
تو سالها مرده بودی
و کسی دیگر به تو فکر نمیکرد
جز من!
به یاد خواهی آورد
ما هدایای لطیفی از یک ستارهایم
و خرد میشویم.
به یاد خواهی آورد؟!
دردی در انتظار فریاد
گودلهایی در انتظار حفر شدن
و اشکهایی در انتظار ریختنیم
و آیا به یاد خواهی آورد
بعد از رفتنت از مزارم
پرنده ها خواهند آمد
و تکه نان ها را خواهند خورد
