خدا در سرم | روتخر کوپلاند

reference: pinterest.com
شعر ترجمه ــ وقتی هنوز در خواب و بیداری بودم، به یاد آوردم / که در این شب، در گذشته زندگی کرده بودم / و بی‌هیچ شکی دوباره می‌دانستم که خدا هست / بالاخره می‌خواستم با او صحبت کنم / مردی خیلی خیلی مهربان است، کسی گفت / می‌توانی خیلی راحت تلفنی با او تماس بگیری / تلفن زدم صدایی شنیدم، صدایی بسیار دوست‌داشتنی

خدا در سرم

وقتی هنوز در خواب و بیداری بودم، به یاد آوردم

که در این شب، در گذشته زندگی کرده بودم
و بی‌هیچ شکی دوباره می‌دانستم که خدا هست

بالاخره می‌خواستم با او صحبت کنم
مردی خیلی خیلی مهربان است، کسی گفت
می‌توانی خیلی راحت تلفنی با او تماس بگیری

تلفن زدم صدایی شنیدم، صدایی بسیار دوست‌داشتنی
زن بالدار مهربانی به نظرم رسید
مثل عکسی که روی کارت تبریک می‌بینی
گفته شد: خدا را می‌خواهید، شماره یک را بگیرید
خدا را نمی خواهید، شماره‌ای نگیرید
شماره یک را گرفتم

و همان زن بالدار گفت: تنها یک نفر پشت خط منتظر است
و آن شما هستید

به یاد دارم که می‌بایست مدت زیادی فکر می‌کردم
تا بیدار شدم و خدا جایی در سرم گم شده بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.