هیروشیما | ماری لوئیزه کاشنیتْس

reference: https://www.pinterest.com/pin/16184879907591316/
شعر جهان: هیروشیما ــ ترجمهٔ محمود حدادی ــ ماری لوئیزه کاشنیتْس: شعر، در آغاز دهه‌ی پنجاه سروده شده است، یعنی پیش از آن‌که داستان خلبان آمریکایی کلود اترلی به افکار عمومی راه بیابد. سرگرد اترلی که با تعیین لحظه‌ی پرتاب، علامت رها کردن بمب را داده بود، کوتاه زمانی بعد به چنان عذاب وجدانی دچار شد که چند بار دست به خودکشی زد، زندگی زناشویی‌اش از هم پاشید، و سرانجام از یک آسایشگاه بیماران روانی سردرآورد. در سال ۱۹۶۰ مکاتباتی از وی به چاپ رسید، حاصل کوشش او در راه آن‌که وحشت یک جنگ اتمی را بر هم‌وطنان خود ملموس سازد. شعر، از شخص این خلبان نام نمی‌برد. گم‌نامی او، او را انسانی قابل تعمیم، و این فاجعه را تکرارپذیر می‌سازد. وانگهی آسان‌ترین راه آن است که همه‌ی گناه را به گردن یک فرد بیندازیم و به این ترتیب هرگونه مسئولیتی را که می‌تواند متوجه خود ما باشد، از سر باز کنیم.

هیروشیما

آن‌که مرگ را بر سر هیروشیما رها کرد،
به صومعه پناه جسته است و ناقوس‌ها را به صدا درمی‌آورد.
آن‌که مرگ را بر سر هیروشیما رها کرد،
از چهارپایه به حلقه‌ی طناب جهید و خود را دار زد.
آن‌که مرگ را بر سر هیروشیما رها کرد،
جنون گرفته است و روح می‌تاراند
هزاران هزار روحِ رستاخیزیافته،
گه شبانه از دل خاکستر بر سرش می‌تازند.

هیچ‌یک از این حرف‌ها درست نیست.
همین تازگی او را،
در باغچه‌ی خانه‌ی ویلایی‌اش دیدم.
پرچین‌ها هنوز نهال بودند و بوته‌ی سوری، نازک.
این‌همه،
به آن شتاب نمی‌روید که تو بتوانی،
خود را در جنگلِ فراموشی پنهان کنی. به‌خوبی پیدا بودند،
خانه‌ی عریانِ دور از شهر، و آن زنِ جوان و رخت تنش گل‌نشان،
پهلو به پهلوی او، دست دخترکش در دست.
و اما پسرک، سوار بر پشت او،
بالای سرش تازیانه تاب می‌داد.
خوب می‌شد بازش شناخت این چهارپاوار بر چمن نشسته را،
با آن خنده‌ی مسخ‌اش.
چراکه عکاس،
در پس پرچین ایستاده بود،
آن چشمِ جهان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *