امید
امید را بستهام
به ریشههای زندگی
رو به ظلمات
وضوح را برافراشتهام
مشعلها را کاشتهام
در مرزهای شب
وضوحی که سماجت میکند
مشعلهایی که میلغزند
میان سایهها و بربریت
روشنیهایی
که بازمیگردند
به حیات
مشعلهای
همیشه
برافراشتهی
بیزوال
میکارم امیدواری را
در خاکِ حاصلخیزِ قلب
میپذیرم همهی امید را
با جانِ عصیانگرش