هورقلیا، شهر زائر | ماریا نگرونی

شعله­‌های آتش پیروزی خاموش است و کوه قاف نادیدنی. شب با حصارش، برای تماشاخانه‌­ای کوچک: اینک من. تا کجا مرداب‌­ها گرداگرد ماست؟ تا کجا نهان می­‌دارد مرگ، دیار شهرهای سپیدش را؟

هورقلیا، شهر زائر

باد در بیخوابی‌­اش همه جا سرک می­‌کشد. انگار هست تا نقش بر واقعیت بزند. اما گم شده­‌ایم ما. در شهر سرد، در خشونت آسفالت و پارکینگ، آینه­‌ها پرندگانی خفته­‌اند. شعله­‌های آتش پیروزی خاموش است و کوه قاف نادیدنی. شب با حصارش، برای تماشاخانه‌­ای کوچک: اینک من. تا کجا مرداب‌­ها گرداگرد ماست؟ تا کجا نهان می­‌دارد مرگ، دیار شهرهای سپیدش را؟ کلیدش را به گشودن آن اقیانوس عظیم؟ خراب‌آبادِ بی‌شمارش جایی که آن ناگفته به آنی می­‌درخشد؟ فراتر ازین، کتاب­‌های راهنما می‌گویند ورای تنش‌ها و پیچش‌ها، منزلگاه کلمۀ حقیقی است، آن ققنوس بر تخته‌بند روح سکنی گزیده‌است. باید اندوهی یگانه بگزینی، تنها یکی. ترس را رها کن. اگر به زنگ پرطنین سکوت گوش می­‌سپری، بشنو: این نیز جهانی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.