آنقدر خوابت را دیده‌ام | روبر دسنوس

روبر دسنوس، شاعر اهل فرانسه، در جولای ۱۹۰۰ در پاریس به دنیا آمد. او یکی از چهره‎‌های مطرح در جنبش سوررئالیسم بود. دسنوس در کالج بازرگانی تحصیل کرد و بعد به عنوان کارمند مشغول به کار شد. او مدتی سمت منشی ژان دو بونفون، روزنامه‌نگار فرانسوی را بر عهده داشت و مطالب وی را می‌نوشت. بعد از آن بود که ستون‌نویسی ادبی برای روزنامهٔ «پاریس سوآر» را آغازید. نخستین شعرهای دسنوس در نشریه‌های «تریبون جوانان» در سال ۱۹۱۷، «خط تیره» در سال ۱۹۱۹ و در مجلهٔ ادبی دادائیستی چاپ شدند. او در سال ۱۹۲۲ اولین کتاب خود را که مجموعه‌ای از کلمات قصار سوررئالیستی، با عنوان Rrose Sélavy بودند منتشر کرد. ( این نام توسط هنرمند آوانگارد فرانسوی مارسل دوشان به‌عنوان «شخصیت جایگزین» که جناسی در مورد «Eros, c'est la vie» بود پذیرفته شد). دسنوس‌ در سال ۱۹۱۹ با بنجامین پرهٔ شاعر آشنا شد که او را با گروه پاریس دادا و آندره برتون آشنا کرد و موجب دوستی‌اش با برتون شد. دسنوس که ستون‌نویس ادبی پاریس سوآر بود، یکی از اعضای فعال گروه سوررئالیست بود و استعداد خاصی در نوشتن خودجوش داشت. او به همراه نویسندگانی مانند لویی آراگون و پل الوارد از پیشتازان ادبی سوررئالیسم به شمار می‌آیند. دسنوس سابقهٔ فعالیت در رادیو را هم داشت و در این مدت با پیکاسو، همینگوی، آرتو و جان دوس پاسوس دوست شد. او علاوه بر مجموعه‌های متعدد شعرش، سه رمان به نام‌های عزاداری برای عزاداری (۱۹۲۴)، آزادی یا عشق! (۱۹۲۷) و شراب کشیده شده است (۱۹۴۳)؛ یک نمایشنامه به نام مکان ستاره (۱۹۲۸؛ تجدید نظر شده در ۱۹۴۴) و فیلمنامه‌ای به نام ستارهٔ دریایی(۱۹۲۸) ــ که در همان سال توسط Man Ray کارگردانی شد ــ را هم نوشت. دسنوس در طول جنگ جهانی دوم از اعضای شبکهٔ مقاومت فرانسه بود و به دلیل ارائهٔ اطلاعاتی که در طول کارش در مجلهٔ Aujourd'hui جمع‌آوری کرده و اسناد هویتی را جعل کرده بود، توسط گشتاپو دستگیر شد. او ابتدا به اردوگاه‌های کار اجباری آلمان در آشویتس در لهستان اشغالی، سپس بوخنوالد، فلوسنبورگ در آلمان و در نهایت به ترزین (ترزین اشتاد) در چکسلواکی اشغالی در سال ۱۹۴۵ تبعید شد. دسنوس در ۸ ژوئن ۱۹۴۵ در سن ۴۴ سالگی بر اثر حصبه در اردوگاه کار اجباری ترزین اشتات، چکسلواکی درگذشت. او در گورستان مونپارناس در پاریس به خاک سپرده شده‌است.

آنقدر خوابت را دیده‌ام

آنقدر خوابت را دیده‌ام

که واقعیتت را از دست داده‌ای

آیا هنوز نرسیده وقت آن که در آغوشت کشم؟

و بر آن لب‌ها، بوسه زنم میلادِ صدای دلنشینت را؟

 

آنقدر خوابت را دیده‌ام

که بازوانم عادت کرده‌اند سایه‌ات را در آغوش کشند

و یکدیگر را بیابند، بی آن که گردِ تنت پیچیده‌ باشند

اگر با واقعیت تو که روزها و سال‌هاست

که تسخیرم کرده‌ای، روبه‌رو شوم،

بی‌تردید به سایه‌ای بدل خواهم شد

آه! ای توازن احساسات!

 

آنقدر خوابت را دیده‌ام

که بی‌شک فرصتی نمانده‌ تا بیدار شوم

ایستاده می‌خوابم، تمام‌قد رو به زندگی

رو به عشق و رو به سوی تو

تنها تو را می‌بینم

آنقدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام

که لمس واقعی‌شان، خیالی‌تر است

 

آنقدر خوابت را دیده‌ام،

با تو راه رفته‌ام، حرف زده‌ام در رویا

با سایه‌ی تو خوابیده‌ام

که دیگر از من چیزی نمانده‌ است به جا

و سایه‌ای شده‌ام در میان اشباح و سایه‌ها

سایه‌ای که با سُرور گام می‌گذارد بارها و بارها

روی عقربه‌ی خورشیدی ساعت زندگی تو

 

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.