به هزار جلوه | یوهان ولفگانگ گوته

reference: https://www.pinterest.com/pin/91268329932396148/
شعر ترجمه ــ «به هزار جلوه» از عاشقانه‌های برجسته و دلنشینِ دیوان غربی ــ شرقی گوته است، و از چندین دیدگاه درخورِ بازنگری. گوته ظاهراً آن را خطاب به معشوقه‌ای دست‌نایافتنی سروده، و به همین خاطر هم در دفتر زلیخانامه‌ی دیوانِ خود گنجانیده است، به اعتبار آن‌که زلیخا نیز بر یوسف حرام بود. عاشق بااین‌حال لحظه‌ی وداع را بر معشوقه بدین‌سان آسان می‌سازد که جلوه‌ای خدایی،‌ ازاین‌رو فراموش‌ناشدنی به او می‌بخشد. اما این شعر پرعاطفه، فردی و فلسفه به‌طور هم‌زمان است، و به زبانی دل‌انگیز اندیشه‌ی وحدت وجودیِ گوته را باز‌پس می‌تابد، اندیشه‌ای را که در همه‌ی آثار این شاعر پی‌گیرانه تجلّی می‌یاید، و او را به باروخ اسپینوزا، فیلسوف هلندی قرن هفدهم نزدیک می‌سازد.

به هزار جلوه

خود اگر به هزار جلوه درآیی،
ای همه نازنینی! درجا بازت می‌شناسم.
یا اگر در جامه‌ی جادو غایب شوی
هان ای همه‌جا حاضر! باز درجا بازت می‌شناسم.

تو را، ای همه خوش‌بالایی،
در رویشِ پرطراوتِ سرو بازمی‌شناسم.
تو را، ای همه نرم‌پویی،
در تموّجِ طاهرِ آبِ قنات بازمی‌شناسم.

آن دم که فوّاره برمی‌جهد و دامن می‌افشاند،
ای همه بازیگوشی، به شادی بازت می‌شناسم.
و آن دم که ابر پیرایه دگرگون می‌سازد
ای همه گوناگونی، در گوناگونی بازت می‌شناسم.

بر فرشِ گل‌آذین چمن،
ای همه رنگ و روشنا، به‌روشنی بازت می‌شناسم.
و آن‌گاه که پیچک با صد پنجه گرد خود را می‌گیرد،
ای بر همه فراگیر، در فراگیری بازت می‌شناسم.

آن دم که صبح بر پیشانی کوه می‌تابد،
ای همه تابندگی، در جا سلامت می‌دهم.
و سپسِ آن‌که آسمان‌، بالای سرم چتر گشود،
ای همه دل‌گشایی، تو را در سینه می‌دمم.

هر آن‌چه از راه دیده و دل می‌شناسم،
الا ای همه آموزگاری، از توست که می‌شناسم.
و آن‌گاه که اسماء صدگانه‌ی آن‌همه توان را برمی‌شمرم،
در هریک، نامی برای تو پژواک برمی‌دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.