اکنون سیاهی‌ست | گُی گُفِت

reference: https://www.pinterest.com/
شعر ترجمه ــ اکنون سیاهی‌ست / کلمات، دیروز بود / در پیشانیِ باران / در قهقهه‌ی کودکانِ‌ دبستانی / که از پاییز می‌گذرند و از ادبیات / گویی از جهنم و بهشتِ لِی‌لِی‌هایشان/ تو جدول دردناکِ تبدیلِ اندازه‌های / طول و عرض را از بَر می‌کُنی / رو به کفش‌های وِرنیِ شمشیربازانِ دوازده ساله / که دماغه‌ی خیابان‌ها را فتح می‌کنند / و شرمِ کارزارهای حقیر را سیلی می‌زنند

اکنون سیاهی‌ست

اکنون سیاهی‌ست
کلمات، دیروز بود
در پیشانیِ باران
در قهقهه‌ی کودکانِ‌ دبستانی
که از پاییز می‌گذرند و از ادبیات
گویی از جهنم و بهشتِ لِی‌لِی‌هایشان

تو جدول دردناکِ تبدیلِ اندازه‌های
طول و عرض را از بَر می‌کُنی
رو به کفش‌های وِرنیِ شمشیربازانِ دوازده ساله
که دماغه‌ی خیابان‌ها را فتح می‌کنند
و شرمِ کارزارهای حقیر را سیلی می‌زنند

تو درس‌هایت را تکرار می‌کنی
در میانِ شعله‌های درختانِ توس و نَمدارها
برای کوه‌های یخ که هنوز دریا را ندیده‌اند
و بی‌درنگ طلبش می‌کنند
و می‌خواهندش اکنون

اکنون سیاهی‌ست
تو جای کتابی را تغییر می‌دهی
گویی همه چیز وابسته است به این عملِ پوچ
تا غزل به‌سوی تو بازگردد و
با مُشتِ شب
درسِ اجباریِ سرگذشت تو را ورق زند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.