پیوستن
زن به آتشبس شب تسلیم میشود
درون او همه چیز عشقورزی است
یگانگی اندیشه و اندیشمند.
شادیِ تجاوز، فریبِ نقاطِ مرجع روشن،
از کل واقعیت درکشده در یک آن که تمام آنات است.
زن خود را رها میکند به طریقت افراطی اندیشه و به افسونی برای فضایی معین: مکانی که کارش فراخوان چیزی است.
مثل این است که از من ماه را بخواهی.
با خودم میگویم:
اگر کسی ماه را میطلبد، ازین روست که به آن نیاز دارد.
اما اگر (مثلا بگوییم) آنها را به ماه میبرم، میگویند چیزی که اصلا آخر و عاقبتی ندارد.
این هم هست که چیزی دیگر هم هست، آن چیز دیگر.
(«اگر هم اکنون و هم اینجا بمیرم
چقدر خوشحال میشوم.»)
اگر بمیرم.