سروستان
میوههایش ستارگانند سروستان،
تاب میخورند آرام در قعر شبهای تابستان؛
زندگی، یگانه و برهنه از خلال صدها پردهاش،
زیبایی شما را عاریه میگیرد تا هرجا بپراکندش.
عشق شما، عشق من، قلب ما و مغز استخوانهایمان،
اشکال گوناگونی خواهند داشت پس از بودنمان؛
و همچو عنکبوتی که میگستراند تارهایش را،
جهانِ هیولاوار میتند تاروپود ابدیت را.
خیزابِ بیآتیه ما را وامینهد و با خود میبَرد.
و ما خفته میگذریم از دروازهای عظیم؛
خود را گم میکنیم در همهچیز تا آنجا بازیابیم؛
لبهای قلبمان اما سیرابنشده میمانند؛
و عشق و امید میکوشند این رؤیا را بپرورند
که خورشیدِ مردگان جانهایی دیگر را پخته خواهد کرد.
LE VERGER DES CYPRÈS
Le verger des cyprès a pour fruits les étoiles,
Balancés lentement au fond des nuits d’été;
La vie, unique et nue à travers ses cent voiles,
Pour la répandre en tout reprend votre beauté.
Votre amour, mon amour, notre cœur et nos moelles,
Seront diversement après avoir été;
Et, comme une araignée élargissant ses toiles,
L’univers monstrueux tisse l’éternité.
Le flot sans lendemain nous laisse et nous emporte.
Nous passons endormis sous une immense porte;
Nous nous perdons en tout pour tout y retrouver;
Mais les lèvres des cœurs restent inassouvies;
Et l’amour et l’espoir s’efforcent de rêver
Que le soleil des morts fait mûrir d’autres vies.