ماریا
بر ایوان برهنه باران میبارد
باران دیوانه، باران اندوهگین
میریزد بر پرندگان مرده.
ماریا، خندهٔ تو و اشکهای تو
آن سیگاری که دیگر نمیکشی
چرا که ترس در حنجرهات چنگ انداختهست
عشق که محو شد در مه
زیبایی روزان جوانی که بود زمانی
و من که نادیده تو را
تا هنوز در مردمکان خویش دارمش.
ماریا در وهم حال و گذشتهٔ تو،
به خواندن شعرهای پسوا
در زهدان گرم کلینیک.
روزان سنگدل، روزان دیوانه
شاد و لطیف روزها.
وقتی که بال پرندهها
محافظ توست از گرما.
آن روزها که میتوانستی
به سبکباریهای شکنندهات بخندی
و از تماشای فیلم «عشق در فلورانس»
اثر دلنشین جیمز آیوری گریه کنی.
وقتی من و رافایل آنجا قهوه نوشیدیم، پاتوق عاشقان،
بار نزدیک آرژانتین سینماتک، سارمینتو ۲۲۵۵ همانجا که چوب شور
با طعم شیرین و ترش میدهند
مائدهٔ آسمانی و صبحانهٔ خدایان.
پرندگان پیش از اینها مردهاند ماریا،
فقط ما ماندهایم،
ضدقهرمانهایی دست از جان شسته.
در سفارت اسراییل بمب گذاشتند،
در مدرسه مرکز «خرید» گذاشتند،
همان اندکی که داشتی را بردند،
مثل یک عروسک پارچهای خالیت کردند
و تو را در پیادهرو
درازبهدراز افتاده رها کردند.
حالا میترسی،
حالا حرفهای ما
برای محافظت از تو کافی نیست.
مرغهای مگسخوار رفتهاند.
بر قلعههای در حال فروپاشیمان درد جاریست.
اما کسانی از ما که تو را دوست دارند
همیشه در کنار تو خواهند بود.
مریم بشارت
مریم زیبا اثر فرا آنجلیکو.*
*Fra Angelico.
نقاش دورهٔ رنسانس.