ماسادا | دانیلا دانس

وقتی بر صخره سایه بیاندازی و بگویی /  سایه‌ام می‌ماند و صخره درمی‌گذرد / وقتی در لحظه وقوف یابی که چه خوش است / که تمامِ داشته‌هایت را روی داو بگذاری / آنگاه است که می‌توانی صحرا را به نام بخوانی...

ماسادا

 وقتی جایی بیاستی که سکوت حاکم است

چنان که تو درمی‌یابی‌اش وقتی اندیشیدن پایان گیرد و

شنیدن بیاغازد

وقتی شنیدن پایان گیرد و دیدن بیاغازد

وقتی پرنده‌ای بپرد وقتی تو بسان پرنده‌ی سیاه

بلغزی و غریو برکشی  وقتی بنای گفتن بگذاری

در هوای رقیق و نتوانی از هیچ چیز بگویی

جز از نور  بدان سان که پنداری نورِ نخستین است

وقتی بر صخره سایه بیاندازی و بگویی

سایه‌ام می‌ماند و صخره درمی‌گذرد

وقتی در لحظه وقوف یابی که چه خوش است

که تمامِ داشته‌هایت را روی داو بگذاری

آنگاه است که می‌توانی صحرا را به نام بخوانی…

 


 

 Masada

wenn du dann stehst wo es still ist daß du

es merkst wenn das Denken aufhört und

das Hören anfängt wenn das Hören aufhört

und das Sehen anfängt wenn ein Vogel

fliegt wenn du als schwarzer Vogel gleitest

und schreist wenn du zu sprechen ansetzst

in der klaren Luft und von nichts sprechen

kannst als dem Licht so als wäre es das erste

Licht wenn du einen Schatten auf den Fels

wirfst und sagst mein Schatten bleibt

und der Fels vergeht wenn für jetzt wahr ist

daß es gut ist den ganzen Einsatz zu wagen

kannst du die Wüste mit Namen nennen

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.