یادبود بولگاکف | آنا آخماتووا

شعر ترجمه ــ میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف (زادهٔ ۱۵ می ۱۸۹۱ و درگذشتهٔ ۱۰ مارس ۱۹۴۰) نویسنده، پزشک و نمایشنامه‌نویس روسی بود. رمان معروف او، «مرشد و مارگاریتا» که بعد از مرگش منتشر شد، یکی از معروف‌ترین رمان‌ها در قرن بیستم به شمار می‌آید. بیشتر نوشته‌های بولگاکف دربارهٔ وحشت جنگ‌های داخلی در روسیه و سرنوشت روشنفکران و افسران ارتش تزاریِ درگیر انقلاب بودند. انتشار آثار بولگاکف، به دلیل تجلیل از مهاجرت و حمایت از ژنرال‌های سفید، توسط رژیم شوروی و شخص استالین ممنوع بود. اما نکتهٔ جالب این است که شخص استالین نمایشنامهٔ «روزهای توربین‌ها»ی او را بسیار دوست می‌داشت و گفته می‌شود که پانزده بار آن را تماشا کرده بود. بولگاکف در اواخر دههٔ ۱۹۳۰، به‌عنوان نویسنده و مشاور به تئاتر بولشوی پیوست. او بعد از اینکه متوجه شد هیچ یک از آثارش در آنجا به روی صحنه نمی‌رود، آنجا را ترک کرد. مداخلهٔ‌ شخص استالین مانع دستگیری و اعدام بولگاکف شد، اما او نتوانست نوشته‌اش را منتشر کند و رمان‌ها و نمایشنامه‌های او متعاقباً ممنوع شدند. هنگامی که آخرین نمایشنامهٔ او باتوم (۱۹۳۹)، که دوران اولیهٔ انقلاب استالین را به تصویر می‌کشید، قبل از تمرین ممنوع شد، بولگاکف درخواست خروج از کشور را داد، اما این درخواست رد شد. بولگاکف که وضع سلامتی خوبی نداشت، آخرین سالهای زندگی خود را وقف رمان «غروب آفتاب» کرد. سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۹ برای بولگاکف استرس‌زا بود، اما او تا حملات افسردگی ــ زمانی که احساس می‌کرد هیچ امیدی وجود ندارد ــ معتقد بود که انتشار شاهکارش هنوز امکان‌پذیر است. بولگاکف در سال ۱۹۴۰ بر اثر یک اختلال ارثی کلیوی از دنیا رفت. آنا آخماتووا این شعر را در یادبود شاعر هم‌وطنش سرود.

یادبود بولگاکف

از من به تو جای دسته‌گلى سرخ بر مزارت،
جای سوزاندن بخور و عود بر گورت.
تو چه دشوار زيستى و به پایان رساندی
اين حقارت باشکوه را.

 


 

تو شراب می‌نوشيدى، شوخ طبعی‌ات بی مثال بود
و در ميان آن دیوارهای تنگ، راه نفست بسته می‌شد،
و  آن ميهمان هولناک را تو خود به خانه‌ راه دادى
و  با او در تنهايی خلوت كردی.

 


 

اکنون تو نیستی، و دیگر کسی
از زندگى اندوهناك و باشكوه سخن نمی‌گوید.
فقط شعر من است، که همچون فلوتى
در مجلس یادبود خاموش تو طنین انداز می‌شود.

 


 

آه، چه كسى مى‌توانست باور كند که من مجنونم،
من، سوگوار روزهای از دست رفته‌،
من، نیم‌سوخته بر شعله‌ای آرام،
همه چیز را از دست داده،
همه چیز را به فراموشی سپرده‌،

 


 

باید یادبود کسی را برپا کنیم که پر‌تاب‌و‌توان بود،
اراده‌ و افکار روشنی داشت،
گويي ديروز بود كه با من سخن می‌گفت،
درحاليكه لرزش دردى كشنده را پنهان مى‌کرد.

 


 

Памяти Булгакова

Вот это я тебе, взамен могильных роз,

Взамен кадильного куренья;

Ты так сурово жил и до конца донёс

Великолепное презренье.

Ты пил вино, ты как никто шутил

И в душных стенах задыхался,

И гостью страшную ты сам к себе впустил

И с ней наедине остался.

А нет тебя, и всё вокруг молчит

О скорбной и высокой жизни,

Лишь голос мой, как флейта,прозвучит

И на твоей безмолвной тризне.

О, кто поверить смел, что полоумной мне,

Мне, плакальщице дней погибших,

Мне, тлеющей на медленном огне,

Всё потерявшей, всех забывшей, –

Придется поминать того, кто полный сил,

И светлых замыслов, и воли,

Как будто бы вчера со мною говорил,

Скрывая дрожь смертельной боли.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.