خاطره | آنا آخماتووا

reference:http://collectionprints.com/
خاطره‌ای در درونم هست / چون سنگی سپید در قعر چاهی. /  سر ستیز با آن ندارم و یارای آنم نیست: /  هم شادی است و هم رنج. /  از نزدیک كسى اگر به چشمانم بنگرد / احساس می‌کنم بی‌درنگ آن را می‌بیند. / غمگین‌ و انديشناك‌تر از آنی می‌شود / که داستانی اندوهناک شنیده باشد. / می‌دانم خدایان انسان را بدل به شیئ کرده‌اند، / بی‌آنکه احساس را از او برگیرند، / تا غم‌های زیبا را جاودانه سازند. / تو به خاطرهٔ من بدل شده‌ای.

خاطره

خاطره‌ای در درونم هست

چون سنگی سپید در قعر چاهی.

سر ستیز با آن ندارم و یارای آنم نیست:

هم شادی است و هم رنج.

از نزدیک كسى اگر به چشمانم بنگرد

احساس می‌کنم بی‌درنگ آن را می‌بیند.

غمگین‌ و انديشناك‌تر از آنی می‌شود

که داستانی اندوهناک شنیده باشد.

می‌دانم خدایان انسان را بدل به شیئ کرده‌اند،

بی‌آنکه احساس را از او برگیرند،

تا غم‌های زیبا را جاودانه سازند.

تو به خاطرهٔ من بدل شده‌ای.

 


 

Как белый камень в глубине колодца,

Лежит во мне одно воспоминанье.

Я не могу и не хочу бороться:

Оно — веселье и оно — страданье.

Мне кажется, что тот, кто близко взглянет

В мои глаза, его увидит сразу.

Печальней и задумчивее станет

Внимающего скорбному рассказу.

Я ведаю, что боги превращали

Людей в предметы, не убив сознанья,

Чтоб вечно жили дивные печали.

Ты превращен в моё воспоминанье.

Анна Ахматова

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.