آه دوباره همان چشمها
آه دوباره همان چشمها،
که زمانی مرا چنان عاشقانه سلام میداد،
و دوباره همان لبها،
که زندگیام را شیرین میکرد!
و دوباره همان صدا،
صدایی که زمانی چنان مشتاقانه میشنیدمش.
فقط من همان نیستم که بودم،
به خانه بازگشتهام اما دگرگون.
از بازوان سفید و زیبایش
که سفت و عاشقانه به دورم میپیچید،
به قلبش رسیدهام،
به احساسات راکد و بیحوصله.