در حاشیه
خوشا گاه بر آستانهای نشستن
و از این رهپوییای آسودن که به مقصد نمیرسد.
دری در پشتسر سراغداشتن و در نزدن.
بل بیانگیختن هیچ صدایی،
به همهی صداها گوش دادن:
آری، گوش دادن به صدای خانه و خیابان،
دل موش و موتور،
گذر هوا و آب،
گامهای انسان و ستاره،
و نالهی زمین و سنگ،
در زندگییی که تو را نمیپذیرد.
گاهی نور در کنارت مینشیند،
گاهی دیگر خواهرِ همعهدت،
سایه.
و غبار میآید که بر سرت لانه کند،
و برفِ عبورناپذیر هم.
و دراینحال، آن واپسین کلامِ تو
آهسته در زیر زبانت جان میگیرد.