دُردرِخت
آسمانت همیشه
اندکی آبی
صبحگاهانت اغلب
کمی بارانی
دُردرِخت شهرِ بهغایت زیبا
گورستانِ اوهامِ محبوبم
بهگاهِ تلاش برای ترسیمِ نهرها
و سقفها و ناقوسهای تو،
گویی عشق میورزم به موطن خویش.
خشک میشود اما بهسرعت،
خورشید و ناقوسها،
برای عشاءِ ربانی و نانشیرینیها.
و ناقوس درخشانِ تو، این آسمانِ آبی
میبارد اغلب و
بالاتر باز هم همیشه
اندکی آبیست.