بازگشت به شهر
درخانهای که تابستان واردِ آن شده بود
نبودن، جایش را به بوی نم و نا داده
گوری بدون مرده
روزنامههای مهم رنگپریدهاند
نامههای تاریخگذشته
به نظر میرسد دوستی مرده و به خاک سپرده شده
حولهها روی زمین شستهنشده
کتابها دوباره روی میز خوانده نشده است
تنها شعر است که تاریخ مصرف ندارد
شعرت هنوز بوی تازگی میدهد
دنیا باز میشود
نزدیکِ جایی در آن کنج.