با چای کهنهدم و دستانی پیر منتظر است | روتخر کوپلاند

شعر جهان ــ با چای کهنهدم و دستانی پیر منتظر است / دوستش دارم، اما بدون تشنگی و دلتنگی زیاد / عشق پایان روزی آرام است / تنها نور سرخ باقی میماند / خورشید غروب کرده، زن منتظر است / و گربه در گرگ ومیش میآید / گربه پشت سردش را به دست زن میکشد / نه برای زن بلکه برای موهای خودش.
با چای کهنهدم و دستانی پیر منتظر است
با چای کهنهدم و دستانی پیر منتظر است
دوستش دارم، اما بدون تشنگی و دلتنگی زیاد
عشق پایان روزی آرام است
تنها نور سرخ باقی میماند
خورشید غروب کرده، زن منتظر است
و گربه در گرگومیش میآید
گربه پشت سردش را به دست زن میکشد
نه برای زن بلکه برای موهای خودش.
