همسر آتش
درخششی است آتش که همیشه در دل ماست
چسبیده به تنهای ما
در شریانهای ما میدوانند آتشفشانها
گدازههای خویش را
و شراب صافی آلمانی را
واژگون میکند آن کشتیها
که اسپرم لویاتان میبرند
سوی باغهای شناور جزایر استوایی.
آنجا که درها همه بسته است
کشتار و ستم زاده شده
جایی که از سینهٔ مادران شکنجه دیده
شیر میجوشد مسموم
آویخته چون پلی شکسته
از چهچههٔ پُر توهم پرندگان
و ریسمان بزاق گربههای ملوس.
در کورهٔ آتشفشان، طنابهای آتشین
غرق فسفر
رهامیشود آخرین غریق
از شهرهای گرفتار سیلاب
مانند تنگ ماهی کور و کر
که میشکند سرانجام
بر سنگ قبرهای بینام
از گورستانهای باستانی.
اخگرها را خاکستر گرم پوشاندهست.