ستاره
در پرتو نور اولین و آخرین ستاره این کتاب را رها خواهی کرد. ما هرگز روز را نشناختهایم. اما کدام روز بود که در دعاهایمان از تضرع و استغاثه کوتاهی کردیم؟ اگر درست باشد که هر رنگیکه ما را خیره میکند از درون سیاه است ــ «رنگ هشتم سیاه است. درون تمام رنگهاست، خون آنهاست، شبِ تغذیهی آنها» ــ اگر درست باشد که گذر خطرناک ما از آن تونل که به اجبار پذیرفتیم؛ بدان معناست که راهمان را در اعماق کتاب، کرموار پیمودیم و بیشتر اوقات خزیدیم و برخاستیم چرخان و پیچان دور خویش، سپس آن ستاره که در آغاز و پایان هست، هم او نجات ماست. ستارهای که نشان میدهد کتاب پیش از آنکه آغاز شود کامل شده بود.
ستارهی ریاضیدانان که با تمام کارکردهای ممکن ذهن میدرخشد، اما نه تمام گشایشها و روزنههایش. و نیز ستارهای که سارا و یوکل روی سینههای خود پوشیده بودند و بعدها ساکنان آسمانی دیگر، آویزان از فلک رنج وصفناپذیر ما.
قانون پا در رکابِ چنین ستارهای است. قانون مفروض نیست، بلکه با هر کلمهای که در کتاب پیش میرویم بر ما آشکار میشود، کلمه به کلمه در فراموشی خوشآهنگ کلمات. آی موسیقی مرگ.
… اما چه میشد ا گر نوشتار، به شکلی تناقضآمیز، نیاز به محافظت کلمه در برابر جذبهی کتاب اسطورهای باشد.؟ نیازی که نویسنده به شادی آن را میپذیرد تا خویش را از نومیدی نجات دهد.
آی پرواز در منجلاب.
بازگشت سرسختانه به تهی.
پس، طرف دیگر یک حرف، این طرفِ هر شب است.
گفت: «آیا نوشتن به این معنا نیست که بیمجال کلمه را از بند کلمهی بعدی برهانیم تا بتوانیم صفحهی سپید، صفحهی ابدیت را دستنخورده، هر چند به شدت کبود و کوفته بیابیم؟»