گامها
گامهای تو، فرزندان سکوت مناند،
که زاهدوار و آهسته میآیند
به سوی بستر هشیاری من
خاموش و یخزده به این سو میخرامند.
انسانی خالص و سایهای خداگونه
چه نرم است گامهایت، چه خویشتندارانه!
ای خدایان! تمام موهبتهایم، پیشگوییهایم
به لطف این قدمهای عریان بر من فرود آمدند!
حال اگر تو لبانت را پیش آوردهای
و مهیا میشوی تا تسکین ببخشی
باشندهی اندیشههایم را
به برکت بوسهای جاندار
مکن شتاب در این کار نازکدلانه
در لطافت بودن و نبودن
چرا که هستی من یکسر در انتظار شما گذشت
و قلبم چیزی جز گامهایتان نبوده است.
جاذبهها، ۱۹۲۲
Les pas
Tes pas, enfants de mon silence,
Saintement, lentement placés,
Vers le lit de ma vigilance
Procèdent muets et glacés.
Personne pure, ombre divine,
Qu’ils sont doux, tes pas retenus!
Dieux !… tous les dons que je devine
Viennent à moi sur ces pieds nus!
Si, de tes lèvres avancées,
Tu prépares pour l’apaiser,
A l’habitant de mes pensées
La nourriture d’un baiser,
Ne hâte pas cet acte tendre,
Douceur d’être et de n’être pas,
Car j’ai vécu de vous attendre,
Et mon cœur n’était que vos pas.