مزد سکوت
فریاد، صدا را به جهش میآورَد
همانگونه که سنگ، آب را
سپس غرق میشود
فریاد، چاقوی تیزِ بیدستهایست
دستها دنبالهی چاقواند
همانگونه که موج خیال میکند که
دنبالهی ساحل است
و امتداد مییابند دستها
در عمقِ آب کسی کشته میشود
مزد سکوت است،
خون زیبای دریاچهی ناشناس.