آهنگ دل من، آهنگی جاودانی است
هذیان دیگر تبلیغ خویش را تضمین نمیکند، نه گزمه، نه جنگ، نه دیوانهخانهها، نه سخنان دلنشین انسان تیرهروز.
انسان سخن میگوید و سخنگویی میداند. شخصیت جسمانی خویش را وصف میکند: چشمش را، دهنش را و گوشش را.
چشمانش را برای دیدن تمامت واقعیت سودمند، دهانش را برای آنکه بگوید همه چیز مهم و بارور و ماندگار است، و گوشهایش ندای عقلش را میشنود.
امروز دیگر به تبلیغ بهروزی ارزان یا گرانبها و یا عشق بیآینده نمیپردازند.
دیگر مرگ روحی وجود ندارد. اما اخلاق جاودانی هست.
دیگر کودک بزهکار وجود ندارد، این واژه خود خندهآور است.
زن ناپاک نیست، این واژه به خنده وامیدارد.
دیگر مرد گرسنه پیدا نمیشود، این حتی تصویر هم نیست.
هذیان دیگر آگهیهای نورانی ندارد. بلاهت دیگر زبانی برای بیان حال ندارد. دیگر کودک یهودی وجود ندارد که در کورههای آدمسوزی سوزانده شود، دیگر روسبی نیست که آدمی را به رقت آورد، دیگر سربازی نیست تا خود را به کشتن دهد، دیگر ابله وجود ندارد که فربه گردد.
هیچکس نیازی به پنهان شدن ندارد، کسی محتاج دروغگویی نیست، دیگر چیزی برای دزدیدن نمانده، دیگر چیزی نیست که انسان انکار کند، دیگر روشنفکر وجود ندارد، دیگر کارگری نیست تا خود را برتر یا فروتر شمارد، به حسب آنکه جیبشان سوراخ باشد یا سرشار.
گذشته، تخممرغ شکسته است؛ آینده، تخممرغی است که مرغی روی آن خوابیده؛ دل من است؛ آهنگ دل من، آهنگی جاودانی است.
«رهکورهها و راههای شعر»