خورشید فرومی‌نشیند | فردریش نیچه

reference: https://www.pinterest.com/pin/774124928629595/
شعر جهان: خورشید فرومی‌نشیند ــ ترجمهٔ محمود حدادی ــ فردریش نیچه: نیچه در هنگام سرایش این شعر در جنوی ایتالیا به سر می‌برد. دیگر خود را آن ره‌‌نورد آواره در دنیای زرتشت حس نمی‌کرد. به عیان و با قید نام، آغوش مرگ را می‌جست. مرگ در این شعر تهدید نه، که نوید و بشارت با خود هم‌راه دارد. خوش‌بختی می‌بخشد و آرامش. و بارِ هر آن وظیفه، رنجِ هر آن اندیشه را از تو می‌گیرد. برای همین، در تنهایی و انزوای این دریای آرام و بی‌چیناب، در این سکون، نه مزاحمتی است و نه آن هیجان و رنج تنهایی هفتمینِ زرتشت. شاعرِ از کارِ کوش‌و‌جوشِِ جهان کنار کشیده، تنها یک بار از آن عظمتِ کوه‌وارِ پیشین خود یادی می‌کند، از آن «قلّه‌ی برف‌گرفته»اش و سپس نگاهش از خویشتن و قایقش دور می‌شود و به عناصر بنیادین زندگی بازمی‌گردد، به فراخنای بی‌کران آب، که در آن، بی‌هدفی و بی‌مقصودی یک ماهی موج‌ها را می‌شکافد و از پیشاپیش شاعر می‌رود و می‌رود، تا به درون مهِ جنون.

خورشید فرومی‌نشیند

ای شادمانیِ زرّین!

ای شیرین‌ترین و پنهان‌ترین پیش‌طعم مرگ!
آیا من راه خود را شتاب‌آلود درنوردیدم؟
اینک که کوفته و مانده است این پا

نگاهِ تو از پی درمی‌رسد،
و خوش‌بختی‌ات نیز هم.

گرداگرد، تنها موج است و بازی،
هرآن وزن و بار
در نیلیِ فراموشی فرومی‌رود.
تنها قایق من است که سرخوشانه بر سر آب‌هاست.
توفان و سفر، راستی که این هنر را از یاد برده بود این قایق!
آرزو و امید غرق شد.

بستر دریا و روح، بی‌نقش هیچ چینابی
آرام و هموار فروخوابیده است.

ای تنهایی هفتمین!
من، امنیّت گوارا را هرگز این اندازه نزدیک،
و نگاه آفتاب را چنین گرم درنیافته بودم.
آیا برف‌های قلّه‌ام هنوز می‌درخشد؟

اینک سبک و نقرابی،
یک ماهی از پیشاپیشِ زورقم،
آب‌ها را می‌شکافد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *