سه دختر کولی | نیکلاس لنائو

شعر ترجمه: نیکلای لِنائو (۱۸۵۰-۱۸۰۲) از شاعران همنسل هاینه است، منتها زادهی اتریش، با مناسباتِ عقبماندهتر این کشور که در آن زمان امپراتوری بود و بر چند سرزمین اسلاوی از جمله رومانی و مجارستان تسلّط استعماری داشت و به همین خاطر هم لنائو، با حسّ عدالتخواهانهی خود بعدها آن را زندان ملتها خواند و کوشید که از آن بگریزد. در شعر حاضر که سرودهی ۱۸۳۸ است، البته به جای رنج، بیشتر اکراه این شاعر از جهان نمود مییابد. چرا که آگاه یا ناآگاه همهی آن دلسردیهای انباشتشدهی ناکامیهایش در اینجا سرریز میکند، از جمله دلسردیاش از عشق هم. چرا که شاعر، در برخورد با این سه دختر کولیِ، در عین آنکه راه و رسم زندگی آنها را تأیید میکند و با آزادگی آنها و بیاعتناییشان به کار جهان تفاهم دارد، نگاهی خواهان برای آنها ندارد، بلکه نظارهگری صرف باقی میماند، شاید هم اندیشهاش به جایی دیگر است، و در پس خوارداشت سهگانهی دنیا، نفرین سهگانهای را نیز میبیند که مؤمنان نثار شیطان میکنند.
سه دختر کولی
سه دختر کولی بر سر راهم دیدم،
سه دختر کولی بر سر سبزهزار.
و کالسکهی من در این میان
سست و سنگین، بر سنگلاخِ جادّه پیش میرفت.
نخستین، ویلونیش در دست،
در هالهای از شفق شامگاهی،
شادمانه و به هوای دل خود مینواخت.
دومین، پیپش در دهان،
به رقصِ دودِ آن در باد مینگریست،
خرّم، چنانکه گویی خوشبختی را،
از همهی جهان به بیشازاینش نیازی نیست.
و کولی دختر سوّم، پهلو به خواب نهاده بود،
و بالای سرش، بر شاخ درخت، باد
بر تارهای کمانچهی او،
برای رؤیاهایش نغمه مینواخت.
لباس چهلرنگ هر سه مندرس.
بااینهمه نگاهشان به سرنوشت،
و هر آن بازی در چنتهی سرنوشت،
آکنده از غرور و ریشخند.
چنین، سه بار نشانم دادند،
که در ناسازی زندگی
چهگونه میشود آن را،
به خنیاگری، خاطر به رقص دود سپردن، و خفتن گذراند،
و سه بار خوارش گرفت.
