به یک پروانه
نزدیکم باش دور مپر!
در نگاهم باش اندکی دیگر!
چه همصحبتیها در تو میبینم،
ای یادوار کودکیهایم!
نزدیکم باش شناورتر! دور از من مشو دیگر!
مردهزمانها از تو جان میگیرند، باری:
چه پیامآوری! چه شادجانداری!
به دلم میآوری چه تصویر پروقاری
از خانهام، خانه پدری!
روزهای شیرین! روزهای بیخبری!
آن روزها در بازی کودکانه
من و املین، خواهرکی دردانه
میدویدیم از پی پروانه
من افتانوخیزان، صیادوار
میدویدم از پی طعمه، در بیشه وبوتهزار
اما او میترسید، او که خدا دوستش دارد
میترسید غبار از بالهای پروانه بردارد.
ویلیام وردزورث یکی از شاعران دریاچه بود؛ گروهی از شاعران که پیرامون دریاچه های شمال غربی انگلستان زندگی میکردند. دیگر شاعران دریاچه عبارت بودند از ساموئل تیلر کالریج و رابرت ساوتی. اینان بخشی از جنبش رمانتیک اواخر سالهای ۱۷۰۰ و اوایل ۱۸۰۰ بودند و همگی از مناظر زیبا و طبیعت غنی پیرامونشان الهام میگرفتند.
To a Butterfly
Stay near me—do not take thy flight!
A little longer stay in sight!
Much converse do I find in Thee,
Historian of my Infancy!
Float near me; do not yet depart!
Dead times revive in thee:
Thou bring’st, gay Creature as thou art!
A solemn image to my heart,
My Father’s Family!
Oh! pleasant, pleasant were the days,
The time, when in our childish plays
My sister Emmeline and I
Together chased the Butterfly!
A very hunter did I rush
Upon the prey:—with leaps and springs
I follow’d on from brake to bush;
But She, God love her! feared to brush
The dust from off its wings.