به ملّتهای روی زمین
هلا، ای شمایانی که انگاری بستهی تارهای ریسهای،
خود را با نیروی ناشناس ستارهها درمیپیچد!
ای شمایانی که میریسید و ریسیده را از نو پنبه میکنید،
ای شمایانی که انگاری به هوای نیشزدن و خوردنی ــ شیرین ــ در لانهی زنبور،
به فضایِ آشفتگیِ زبان درمیآیید…
ای ملّتهای روی زمین!
کیهانِ کلمات را ویران نکنید!
و آواها، این همزادانِ نفس را،
با دشنهی نفرت ندرید.
ای ملّتهای روی زمین!
مبادا کسی منظورش مرگ باشد، آنهنگام که میگوید زندگی،
و خون، آنهنگام که میگوید گهواره.
ای ملّتهای روی زمین!
کلمات را به سرچشمهی آنها وابگذارید،
از آنکه آنها افقها را
به گسترهی آسمانهای راستین درمیآورند،
و در نیمهی گُمِ هر سپهر،
آنهنگام که شب به مانند نقابی خمیازه میکشد،
به یاری زایشِ ستارهها میآیند.