صفحهی پاره
دیدم که مردهها دوباره میمیرند،
خوابیده بر دریاها.
دیدم که مردگان پلی ساختهاند
اگر میگذشتی
تا ابد از پیات میآمدم.
میان دو آتش، میان دو هیمه
امپراتوریِ توفان و صخرههاست.
مستیِ زهرِ آماده
در جامِ شرابِ ماهیان و پرستوها.
اگر گذر میکردی، طرحِ گامهای تو میشدم
لجاجت اسرارآمیز رشتهها
و هرچه زمان لازم بود،
میگذاشتم تا جاودان کنم چهرهی تو را.
روزها از نهایتِ صداهای سکوت، شماره میشوند
سپس همه چیز تاریکیست.
دیدم که مردگان با سینههای ما نفس میکشند
و دریای بالای سرشان
سخت تنگ میکند نفسهایشان را.
حال آنکه تو بهجای هر دکل
داربستی برافراشتی
از صفحههای پارهپاره از صبر.