و تو آبی من | دانیلا دانس

شعر جهان ــ آنجا که خفته‌ای / بر پوست ابریشمین گونه‌هات / رویاهای حریری فراموش می‌شوند / ایستاده‌ام روبه روی کاشی ایرانی سده‌ی هجده / و از ویترین‌ها / رایحه‌ی خوش گیاهی / در کوههای هندوکش مرواریدوار فرو می‌غلتد / بی‌قراری‌ام از لبه‌ی مس یقین‌ات.

 

و تو آبی من

و تو خاکستری من
هر زمستان لب رودخانه که می‌رویم
می‌پرند دو کفتر چاهی از تراشه‌ی عنبیه‌ی تو
خواب بسان پری
روی تو می‌افتد
آرام و ابرگونه می‌گذری تو:
به سیاق خودت.

 بسان ریگ کف رودخانه
بر بستر همین شب زمستانی
می‌غلتد خوابت.

 آنجا که خفته‌ای
بر پوست ابریشمین گونه‌هات
رویاهای حریری فراموش می‌شوند
ایستاده‌ام روبه روی کاشی ایرانی سده‌ی هجده
و از ویترین‌ها
رایحه‌ی خوش گیاهی
در کوههای هندوکش
مرواریدوار فرو می‌غلتد
بی‌قراری‌ام از لبه‌ی مس یقین‌ات.

 


 

Und du meine Blaue

nd du meine Graue
winters am Fluß wo wir gehen
fliegen zwei Ringeltauben vom
Schiefer deiner Iris auf als eine
Feder fällt dein Schlaf auf dich
still und wolkenähnlich gehst
du hinüber: eine eigene Arbeit
wie ein Flußkiesel rollt
dein Schlaf über den Grund
dieser Winternacht
da du schläfst auf der seidenen
Haut deiner Wangen sind zu Stoff
die Träume geworden vergessen
stehe ich vor persischen Kacheln
des achtzehnten Jahrhunderts
und aus Vitrinen der würzige Duft
eines Krauts in den Bergen des
Hindukusch meine Unruhe perlt
am Kupfer deiner Gewißheit ab

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.