سرگردان | پابلو نرودا

reference: https://www.pinterest.com/pin/102034747803307026/
شعر ترجمه ــ سرگردان ــ ترجمهٔ فواد نظیری ــ پابلو نرودا: وقتی که بازگشتم از هفتمین سفرِ خویش، حتّا پیش از آن‌که در بگشایم به روی خانه‌ی خود، هوای آن به سرم زد که سرگردان بگردم در ژرفنای هزارتوی صخره‌یی تراس‌مانان، در میانِ سنگستانِ سوده‌ی ترالکا و نخستین خانه‌های کوئیسکوسور. به جستجوی سودایی‌ترین شقایق رنگینی بودم که چند بار، در سابیان دور، دیدار کرده بودم که چسبیده بود به دیواره‌های خاراسنگِ شسته به شلاق نمکسودِ موج‌های کوبنده. به ناگاه، در آستانه‌ی دروازه‌یی آهنین و قدیمی برجای فسردم. بر من چنین نمود که چیزی شناورِ بر جزر و مدِ آبِ‌ دریا بود.

سرگردان

وقتی که بازگشتم از هفتمین سفرِ خویش، حتّا پیش از آن‌که در بگشایم به روی خانه‌ی خود، هوای آن به سرم زد که سرگردان بگردم در ژرفنای هزارتوی صخره‌یی تراس‌مانان [۱]، در میانِ سنگستانِ سوده‌ی ترالکا [۲] و نخستین خانه‌های کوئیسکوسور [۳]. به جستجوی سودایی‌ترین شقایق رنگینی بودم که چند بار، در سابیان دور، دیدار کرده بودم که چسبیده بود به دیواره‌های خاراسنگِ شسته به شلاق نمکسودِ موج‌های کوبنده. به ناگاه، در آستانه‌ی دروازه‌یی آهنین و قدیمی برجای فسردم. بر من چنین نمود که چیزی شناورِ بر جزر و مدِ آبِ‌ دریا بود.

نه، امّا چنین نبود: به کوششی دشخوار، لولاها ژیغ‌ژیغ‌کنان گشوده شد و پای به اعماقِ مغاره‌یی از سنگ زردفام نهادم که در تمامتِ التهابِ سپبدِ روزنه‌ها و ستون‌های آهک و گُدارهای رفیعِ خویش می‌رخشید. بی‌گمان، کسی یا چیزی، به روزگاری، به گواهی خرده‌ریز قوطی‌های قلعی زنگاربسته‌یی که زیر پای من خِرِچْ‌خِرِچْ می‌کرد، بدین جای زندگی می‌کرده. به بانگِ بلند فریاد برکشیدم تا ببینم مگر کسی، جایی، میانِ مارپیچ‌های کهرُبایی نهان شده باشد. در کمالِ شگفتی مرا جواب آمد: صدا از آن خودم بود. لیکن پژواک خشک کژیده بود به یکی فریادِ رخنه‌گر و تیز. فریاد برکشیدم باز، به بانگی بلندتر حتّا: آیا کسی پسِ پشتِ این همه خرسنگ هست؟ باز دیگر بار، پژواک را پاسخ از صدای خَسِّ خودم بود. وانگاه، همراهِ جیغِ هذیانی، واژه‌ها بر سراسرِ آن صخره‌زار می‌گسترد، گویی که از سیاره‌یی دگر فراز می‌آمد. رعشه‌یی در جان من دوید و، میخکوب‌ام کرد بر شن‌های کفِ غار. به دشواری توانستم پای خود را رها کنم، و آرام، گویی که به زیرِ آب گام برمی‌دارم، عقب به جانبِ دروازه‌ی ورودی حرکت کردم. در این عقب‌نشینی دلیرانه، فکر می‌کردم اگر به فراپشت بنگرم، به شن‌‌ها یا به صخره‌یی زراندود یا به تَنْ‌ستونِ نمک تبدیل می‌شوم. پیروزیِ تمام، این گریزشِ خاموش. به بازشوکه رسیدم، به خود آمدم و لنگه‌ی نیم‌گشوده‌ی دربازه‌ی زنگاربسته را کشیدم و، ناگاه بازش شنیدم؛ بانگِ بلندی دوبار، از اعماقِ بسیار ژرفِ ظلماتِ اُخرایی، شیونی نافذ، گویی یکی ویولونِ شوریده برونم رانده بود، مویان.

هرگز زَهره نداشتم تا ازین واقعه با هیچ‌کس سخن گویم، و پس از آن نیز، از آن مکانِ وحشی خرسنگ‌های هیولایی ساحلی پرهیز کرده‌ام که اقیانوسِ نابخشوده‌ی شیلی را شکنجه و آزار می‌دهد.


۱- Trasmañán

۲-Tralca

۳- Quisco Sur

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *