ما که ماندهایم
مایی که ماندهایم در این سنگلاخ
بر مردگان بخور تلخ میسوزانیم
وقتی که قافلهی بزرگ مرگ
مغرور و پرهیاهو در افقِ دور محو میگردد
به یادشان چرخزنان میرقصیم
ما که جاماندهایم
با خردهنانی از خورشید و
شهد طلایی از شانِ بکر زنبورها
و بی وحشتی دیگر
زندگی را درمینوردیم.
مایی که جاماندهایم
برای کاشت بذر علف در برهوت
شبانه بیرون میزنیم.
پیش از آن که شب
سوی همیشه ما را ببرد،
این خاک را به زیارتگاه بدل خواهیم
به گهوارهای برای نوزادانی که در راهند.