درها و پنجره‌ها را بسته بودیم | روتخر کوپلاند

reference: pinterest.com
شعر جهان ــ‌ بیماری عشق است که با فراموشی نمی‌میرد / از دست رفتن آنچه، تو از دست نمی‌دهی / جای قاب عکسی رنگ پریده بر دیوار / که در گذشته عکسی بر آن بود، این بیماری است / اما عشق، م- این من بودم / همانگونه که دراز کشیده منتظر بودم / بین خواب و بیداری بر بلندا ــ سفر ــ به سوی پایان شب / منتظر تو بودم، اما نیامدی، نیامدی...

درها و پنجره‌ها را بسته بودیم

درها و پنجره‌ها را بسته بودیم

نمی‌خواستیم به دست شکمبارگان
و ساعت‌سازان غارت و اسیر شویم
رازهایمان خانه و زمان ایستا بودند

م. در دلم خانه کردی مانند
میمونی تنها در قفس
وقتی خوب نگاه کردم چهره‌ات را دیدم
شبیه، شبیه سیبِ پیر فراموش‌شده
که در زمستان بازمی‌یابی

بیماری عشق است که با فراموشی نمی‌میرد
از دست رفتن آنچه، تو از دست نمی‌دهی
جای قاب عکسی رنگ پریده بر دیوار
که در گذشته عکسی بر آن بود، این بیماری است

اما عشق، م- این من بودم
همانگونه که دراز کشیده منتظر بودم
بین خواب و بیداری بر بلندا ــ سفر ــ به سوی پایان شب
منتظر تو بودم، اما نیامدی، نیامدی

در آن زمان در ــ خانه ــ مکانی داشتیم
و زمانی که پایان نمی‌یافت، آنها از آن ما بودند و
در رویا دیدیم که دیگر بیدار نخواهیم شد
درمان می شدیم بی‌آنکه بدانیم از چه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.