یکدیگر را میشناسیم
روزی روی زمین
دیدمت
من یک طرف زمین راه میرفتم
و تو یک طرف دیگرش.
میتوانم بگویم چگونه بودی.
آه، شبیه همهی زنهای دیگر بودی.
ببین، هنوز صورتت را
به خاطر دارم.
عصبی شدم
و از صمیم دل چیزهایی به تو گفتم
اما صدایم را نمیشنیدی.
میان ما اتومبیلها میرفتند و میآمدند
و آبها بود و کوهها
و همهی زمین.
به چشمهایم نگاه کردی
اما چه میدانستی؟
در نیمکرهی من
شب شده بود.
دستت را بالا بردی: ابری را نوازش کردی
دست انداختم روی شانهی یک برگ.
ترجمهٔ سینا کمالآبادی