چون اینجا نیستی | ماشا کاله‌کو

reference: https://www.pinterest.com/
شعر ترجمه ــ ماشا کاله‌کو که نام اصلی اش گلدا ملکا (انگل) است در سال ۱۹۴۱ از پدری روس و مادری اتریشی که هر دو یهودی بودند متولد شد. خانوادهٔ آنها در زمان جنگ جهانی اول به فرانکفورت مهاجرت کرد و در آنجا پدرش به خاطر روس بودن دستگیر شد. در سال ۱۹۲۸ با معلم عبری زاول کاله‌کو ازدواج کرد. اولین شعرش را در ۱۹۲۹ در مجله کوارترشنیت منتشر کرد. در سال ۱۹۳۳ رساله‌ای در مورد مارتین هایدگر نوشت. در سال ۱۹۳۸ بعد ازدواج مجددش به ایالات متحد مهاجرت کرد اما بعد از اتمام جنگ جهانی دوم دوباره به آلمان برگشت و کارهای او در آنجا چاپ شدند. در سال ۱۹۶۰ جایزهٔ فونتانهٔ دانشگاه هنر برلین به او اختصاص یافت که او به‌خاطر حضور یکی از اعضای اس اس در هئیت ژوری از پذیرفتن آن امتناع کرد. در همان سال با همسرش به اورشلیم رفت و در آنجا اقامت گزید. ناآشنا بودن به زبان و فرهنگ سبب تنهایی انزوا و یأس فراوان او شد. در ۱۹۶۸ پسر او از دنیا رفت و در ۱۹۷۳ همسرش. در سال‌های آخر عمر او دوباره توان نوشتن پیدا کرد و مدام بین آلمان و اورشلیم رفت و آمد می کرد تا اینکه در ۱۹۷۵ در اثر سرطان معده درگذشت.

چون اینجا نیستی

چون اینجا نیستی، می‌نشینم و می‌نویسم
تمام تنهایی‌ام را بر این کاغذ
شاخهٔ یاس کبودی بر پنجره می‌کوبد
شب اردیبهشت ماه بلند صدا می زند، اما نه مرا
چون اینجا نیستی
شکوفه دادن درختان و بوی گل‌های سرخ
بر من بی اثر است
و نغمهٔ عاشقانهٔ بلبل
تنها طعنه‌ای است آهنگین
چون اینجا نیستی، به تاریکی می‌گریزم
شهر به من می‌نگرد، با چشمانی بیگانه
نوری خیره و روشنی فلج‌کننده
نه می‌توانم دنبالش کنم، نه به استقبالش بروم
اینجا می‌نشینم، زیر این سقف، کنار این چراغ روشن
پاییز دردلم، زمستان در ذهنم
آبان در من ترانه خاکستری‌اش را می‌خواند
اتاق نوای«چون تو نیستی»را زمزمه می‌کند
دیوار و کمد «چون تو نیستی»را زمزمه می‌کنند
و نت های غبار گرفتهٔ روی پیانو هم
حتی وقتی دیگر به تو فکر نمی‌کنم
اجسام پیرامونم فقط از تو می‌گویند
چون اینجا نیستی نامه‌ها را ورق می‌زنم
و رویاهای زرد شده و خوابیده را بیدار می‌کنم
ای عزیزترین، خنده‌هایم در پی تو رخت بربسته‌اند
چون اینجا نیستی، دلم یتیم است.

 


Weil du nicht da bist

Mascha Kaleko
Weil du nicht da bist, sitze ich und schreibe
All meine Einsamkeit auf dies Papier.
Ein Fliederzweig schlägt an die Fensterscheibe.
Die Maiennacht ruft laut. Doch nicht nach mir.
Weil du nicht bist, ist der Bäume Blühen,
Der Rosen Duft vergebliches Bemühen,
Der Nachtigallen Liebesmelodie
Nur in Musik gesetzte Ironie.
Weil du nicht da bist, flücht ich mich ins Dunkel.
Aus fremden Augen starrt die Stadt mich an
Mit grellem Licht und lärmendem Gefunkel,
Dem ich nicht folgen, nicht entgehen kann.
Hier unterm Dach sitz ich beim Lampenschirm;
Den Herbst im Herzen, Winter im Gemüt.
November singt in mir sein graues Lied.
»Weil du nicht da bist« flüstert es im Zimmer.
»Weil du nicht da bist« rufen Wand und Schränke, Verstaubte Noten über dem Klavier.
Und wenn ich endlich nicht mehr an dich denke,
Die Dinge um mich reden nur von dir.
Weil du nicht da bist, blättre ich in Briefen Und weck vergilbte
Träume, die schon schliefen.
Mein Lachen, Liebster, ist dir nachgereist.
Weil du nicht da bist, ist mein Herz verwaist

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.