به هنگام زادهشدن کودکانم و در حال خواندنِ سیلویا پلات
کیست این پسرک خشمگین
که از شانههایش جیغ زنان بیرون میجهد
که بازوی چرباش میپیچد،
که دهان کوچکاش از فریاد میدرد؟
این دستها پیش از آنکه او را محکم بگیرد چه کردهاند؟
این دهان پیش از این محبتها چه کرده است؟
به سوی من برمیگردد مثل گیاه کوچکِ گرسنهای
بینیاش حفرهای مینشاند بر پستانم
که پس از اولین جرعه، خالی میشود
و آرام میشود مثل حیوانی کوچک
و صورت از شیر سرریز میشود.
کیست این دخترک عجیب
صورت سرخاش با هر جیغ درهم میپیچد
اشک ها بر گونههای کوچک عصبانیاش میریزند
مشتهایش ملامتبار بر زمین میکوبند.
چرا این همه خشمگیناند؟
چرا صدایشان اینگونه روشن است؟
چرا در این چشمهای آبی کوچک این همه اعتراض است؟
در اتاق مرطوب بچهها میخوابند با لباسهای
مخصوص یک شکل
استخوانها به مچبندِ نامهایشان عادت کردهاست
پلکهایشان چنان نازک مثل برگ گلها است
نفسهاشان مثل شبپره خسخس میکند
چه میتوانم بکنم جز آرزوی اینکه
هرگز غیرعادی نشوند
که ساده عشق بورزند و بیریا زندگی کنند
که مرا چون تپهای گرم بیاد بیاورند
و اینکه دستهایم چه مهربان بودند
برای هر پستی و بلندی کوچک جسمشان؟