تو کیستی؟
«به من بگو چطور محو میشوی»
«خیلی ساده است: نامم را به دو نیم میکنم. حالا غیابم را نشان میدهم مانند محتویات یک صندوقچهی باز.»
«تو کیستی؟ این اولین بار است که در کتاب با تو حرف میزنم.»
«من هرگز کتاب را ترک نکردهام.»
«فکر میکنم میشنوم، اما نمیتوانم ببینمت.»
«تو داری به کلمات کتاب گوش میدهی.»
«حتی وقتی که دیگر کلمهها را نمیگیرم، هنوز صدایت به من حمله میکند.»
«این سکوت کتاب است.»
«و سکوت من؟»
«سکوت تمام صداها.»
«… اما کجایی تو؟»
«هر شخصیتی در کتاب، همزاد من است. فکر کردی میتوانستم همهشان را قربانی کنم و بخشوده و رها باشم؟»
«پس تو هیچ هستی اکنون؟»
«پیش از من کتاب بوده، پس از من کتاب خواهد بود. اما کیست که بتواند صدای مرا تشخیص بدهد؟»
کتاب همانندیها.