پنجره | آنا آخماتووا

reference: pinterest.com
شعر جهان ــ از پنجره مى‌نگرم، / به دريا، به سواحل شنى. / ديگر غمى به دل ندارم، / با خود مى‌انديشم / چه قدرتى دارد كسى كه، / حتى مهربانى را طلب نمى‌كند.../ و من ياراى آنم نيست / پلك‌هاى خسته‌ام را برگيرم، / آنگاه كه او نام كوچك مرا بر زبان مى‌راند.

پنجره

از پنجره مى‌نگرم،
به دريا، به سواحل شنى.
ديگر غمى به دل ندارم،
با خود مى‌انديشم
چه قدرتى دارد كسى كه،
حتى مهربانى را طلب نمى‌كند…
و من ياراى آنم نيست
پلك‌هاى خسته‌ام را برگيرم،
آنگاه كه او نام كوچك مرا بر زبان مى‌راند.

تابستان ١٩١٣

 


 В окно гляжу я,
больше не грустя,
На море, на песчаные откосы.
Какую власть имеет человек,
Который даже нежности не просит…
Я не могу поднять усталых век,
Когда мое он имя произносит.

Анна Ахматова

Лето ۱۹۱۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.