زمستان
تنها این تصویر را در برابرم میبینم
و از این رو نمیخواهم که بگذارم برود
بر بامها اولین برف سال که ما را
در پشت پنجرهها زنجیر کرده است
به ناگهان در پایین، ترافیک شهری
قهوه نوشیدیم، پولها را شمردیم
که چطور روزها را با آن سر کنیم
از کشورهای دیگر گفتیم، که آیا آنجا راه بهتری سراغ دارند
و سپس خندیدیم و دوباره نه
که تو دیگر اما نبودی
که من اما دیگر نبودم.