با چشم‌های تو | راینر مالکوفسکی

با چشم‌های تو

زمانی به تو نزدیک بودم.
آرام می‌روییدم در رگ و پی‌ات.
پلک‌هایم را می‌گذاشتم
درست زیر پلک‌های تو.
چشم می‌گشودیم با هم
و می‌دیدم:
سه قدم جلوتر،
یک صندلی حصیری،
و در آن،
مردی،
که روزنامه می‌خواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.