دنیا تو واژه‌ی بردباری هستی | روتخر کوپلاند

reference: pinterest.com
شعر ترجمه ــ حس کن هوای پاییزی بدون نسیم را / روی پوست و دستت زمانی که آن را تکان می‌دهی / هنگام این خداحافظی و این بازگشت / دنیا بگو چرا این تنهایی / پرسش اما خود پاسخ است / باید تسلیم شوم و دوباره آغاز کنم.

دنیا تو واژه‌ی بردباری هستی

دنیا تو واژه‌ی بردباری هستی

این و آن خدا از تو می‌گویند
و تو می‌گذاری که بگویند، دنیا

دنیا می‌گویم و  شب را می‌بینم
دنیا می‌گویم و سکوت را می‌شنوم
دنیا می‌گویم و پوچی را حس می‌کنم

نه از سر شادی، نه از سر اندوه
بلکه از درد تنهایی
چشم و گوش و دستان ما پر می‌شوند، دنیا

ببین چگونه اسب‌ها می‌تازند
به سوی افق در جلوی کالسکه‌ی لرزانشان
و مه آنها را سیاه می‌کند و سپید

بشنو که چگونه ویلون «هاندل» گلویش را باز می‌کند
می‌خواند، خالی می‌شود از گریه
چون می‌آید و می‌رود

حس کن هوای پاییزی بدون نسیم را
روی پوست و دستت زمانی که آن را تکان می‌دهی
هنگام این خداحافظی و این بازگشت

دنیا بگو چرا این تنهایی
پرسش اما خود پاسخ است
باید تسلیم شوم و دوباره آغاز کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.