نقد فیلم اعتراض مسعود کیمیایی
در فیلم کیمیایی هم تمام عناصر صحنه در خدمت همین منطق‌اند؛ همچنان‌که قابِ محدود، نور یک‌جانبه، و تداوم مونولوگ، بیننده را وادار می‌کنند تنها به صدای مرد تن بسپارد. در مقابل، زن در این ساختار به‌جای آنکه سوژه باشد، ابژه‌ای روایی‌ست؛ غیابی‌ست که صرفاً امکان می‌دهد گفتار مرد همچون حقیقت بی‌بدیل شنیده شود. او در واقع بستری‌ست برای تثبیت امیرعلی به‌عنوان «صدای یگانه‌ی تاریخ»؛ صدایی که اقتدارش را دقیقاً از خلال حذف دیگری مشروع می‌کند.

دربارهٔ یک سکانس از فیلم اعتراض ساختهٔ مسعود کیمیایی

سکانس آغازین فیلم اعتراض به کارگردانی مسعود کیمیایی، تجسمی خالص از میزانسن فاشیستی‌ست. این قسم از میزانسن به قلمرو آثار تبلیغاتی یا آشکارا ایدئولوژیک محدود نمی‌شود. هرجا صحنه به‌گونه‌ای طراحی شود که یک صدا حذف و صدای دیگر ــ‌بی‌ آنکه رقیبی داشته باشد‌ــ طنین‌انداز شود، یا هرجا که نگاه تماشاگر به‌اجبار به سوی قهرمان مرد هدایت و حضور دیگری محو شود، همان منطق عمل می‌کند.

طبیعی‌ست که این سازمان‌دهی بصری در بطن سینمای جریان اصلی هم کار می‌کند. فیلمساز ممکن است در ظاهر مدعی روایت اجتماعی باشد، اما ترکیب نماهایش قادر است معنایی دیگر را تحمیل کند، یعنی تثبیت اقتدار یک بدن، انکار کامل دیگری، و استقرار افقی تک‌صدا را. در چنین بزنگاهی بیننده دیگر هیچ انتخابی ندارد جز آنکه با اجبارِ فرم و تصویر، به‌سمت ستایش از قهرمانی رانده شود که فیلمساز او را برساخته.

دقیقاً در همین چشم‌انداز هم هست که صحنه‌ی آغازین فیلم کیمیایی شکل می‌گیرد: امیرعلی (داریوش ارجمند) پشت میزی نشسته و سخنانش را شلاق‌وار بر پیکر نامرئیِ زنی فرود می‌آورد که در قاب حضور دارد اما از دید بیننده محروم است. در واقع از همان آغاز، دوربین به‌جای آن‌که بخواهد فضایی برای گفت‌وگو بسازد، میدان دید را یک‌سویه می‌کند: مرد سخن می‌گوید و از زن صرفاً سایه‌ای بی‌چهره باقی می‌ماند؛ صورتی فاشیستی از میزانسن، که در آن بدن و صدای یک‌ طرفْ مطلق می‌شود و دیگری به درونِ هیچ می‌غلطد. اقتصاد قاب، که در این سکانس صرفاً سازوکاری‌ست برای نمایشِ قدرت، بی‌آنکه کارکردی روایی داشته باشد.

در فیلم کیمیایی هم تمام عناصر صحنه در خدمت همین منطق‌اند؛ همچنان‌که قابِ محدود، نور یک‌جانبه، و تداوم مونولوگ، بیننده را وادار می‌کنند تنها به صدای مرد تن بسپارد. در مقابل، زن در این ساختار به‌جای آنکه سوژه باشد، ابژه‌ای روایی‌ست؛ غیابی‌ست که صرفاً امکان می‌دهد گفتار مرد همچون حقیقت بی‌بدیل شنیده شود. او در واقع بستری‌ست برای تثبیت امیرعلی به‌عنوان «صدای یگانه‌ی تاریخ»؛ صدایی که اقتدارش را دقیقاً از خلال حذف دیگری مشروع می‌کند. و آنگاه که تصویر دست آویزانِ زن همراه با خونِ ریخته‌شده بر کف زمین نمایان می‌شود، این منطق به اوج خودش می‌رسد: زن قبلاً توسط امیرعلی کشته شده و اکنون جسد بی‌جانش تنها برای تکمیل محاکمه‌ی او به کار گرفته می‌شود. آنجا که مرگ دیگر معنای انسانی ندارد و صرفاً ابزاری‌ست برای نمایشِ قدرت.

در واقع دوربین در این صحنه بی‌رحمانه بدن زن را به شیئی نمایشی تبدیل می‌کند تا اقتدار مرد ــ‌بی‌وقفه‌ــ ادامه پیدا کند. تصویری برای متمرکز کردنِ نگاهِ بیننده در مسیرِ صدایی واحد، و خاموش‌ کردنِ هر نوع امکان برای گفت‌وگو. و این هنر کیمیایی‌ست. استاد بازتولیدِ اقتدار در تاریخ سینمای ایران.


 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *