بهاریهای بهرغم وحشت | شعر و صدای امین حدادی
شعر و صدای امین حدادی
۰۰:۰۰
چیزی شعله انداخته بر پنجره
تا زبانِ سرخِ گنجشک باشد بر سَرِ سیم
یا حرفِ معلقِ باد
که هزاران شب،
فروردین
زمزمه میکند در گوشِ غنچهها
غنچه هم میتوانست باشد
این چیز
مگر نشکُفته بود تاریکی
تنگِ علف لای دَرزِ گوری
به موسمِ گُل و
عطرِ جسد؟
چیست که هر شب زبانه میکشد
از دشتِ مزار تو
تا بنبستِ خانهٔ کوچکم در تهران
میتابد از فرطِ سیاهی
آهسته
زیرِ چای را روشن میکند
گرم میماند
تا قلبِ من شبی دیگر
بازنایستد
از وحشتِ صبح.