قایق تفریحی ستار

ستار قایق تفریحی خریده بود داستان ناصر زراعتی است که در دفتر سیزدهم مجله بارو منتشر شده. ناصر زراعتی در مجله بارو ستون ثابت «یادداشت‌های یک کتابفروش» را می‌نویسد و در رادیو بارو مطالبی با صدای او منتشر می‌شود.

ستار قایق تفریحی خریده بود | نوشته و صدای ناصر زراعتی

album-art
۰۰:۰۰

 

پیش از خراب کردن و بازسازیِ میدانِ نزدیکِ خانه‌مان، دکانِ کوچکی بود که آن سال‌ها که هنوز سیگار می‌کشیدیم، می‌رفتیم آن‌جا برایِ خریدنِ توتون و سیگار. ستّار و زنش (که هیچ‌وقت نفهمیدیم اسمش چیست) صاحبِ آن دکان بودند؛ هر دو اهلِ آذربایجانِ شورویِ سابق. ستّار میانسال بود و چاق و کوتاه‌قامت و کم‌حرف و اخمو. همسرش از او جوان‌تر بود؛ همیشه خندان و پُرحرف و مُحجبه؛ لابه‌لایِ کلمات و جملاتِ درست و غلطِ سوئدی با لهجۀ تُرکی، «الحمدالله» و «انشاالله» و «الله الله» و کلماتِ تُرکی هم کم به‌کار نمی‌بُرد. از آرزویِ بچه‌دار شدنشان می‌گفت و نذر و نیازهاشان و امیدشان به یاریِ «الله»… و دو سه باری هم چند سیر گوشتِ گوسفندِ قربانی، پیچیده در کاغذِ روزنامه داخلِ کیسۀ پلاستیکی، از زیرِ دَخل درمی‌آورد و می‌گذاشت کنارِ خریدهامان و از ما که «موسَلمان»مان می‌دانست، التماس دعا می‌داشت و ما هم «تَشَکور» می‌کردیم و «انشاالله»ی بر زبان می‌راندیم و نمی‌گفتیم نه مؤمنیم و نه اهلِ نماز و دعا و توسل. زن ماهِ رمضان روزه می‌گرفت و اگرچه معلوم بود ستّار اهلِ نماز و روزه نیست، اما به روزه‌خواری هم تظاهر نمی‌کرد.

کلیسا و ساختمان‌ها و دکان‌هایِ میدان را که کوبیدند، تعدادی کانتینر گذاشتند در اختیارِ دکانداران که یکیش هم نصیبِ ستّار شد.

اول از همه، سریع، کلیسا را ساختند با معماریِ شیک و مُدرنی که خیلی توفیر داشت با آن ساختمانِ قدیمیِ سنتیِ سابق. و بعد، دو سه سالی طول کشید تا میدان را در فضایی بزرگ‌تر بازسازی کنند.

نبشِ خیابانِ تازه‌احداث‌شدۀ پهنی، مقابلِ کلیسا، مغازه‌ای بزرگ ـ چند برابرِ دکانِ قبلی ـ نصیبِ ستّار شد.

تا فروشگاهِ نونوار و شیک و پیکِ جدیدِ ستّار ـ با سقفِ بلند و دکوراسیونِ رنگارنگ و تابلوِ بزرگ و چراغِ‌هایِ پُرنور که شب و روز روشن بودند ـ افتتاح شود، ما بر اثرِ سرزنش و توصیۀ اکیدِ پزشکان، به‌اجبار، سیگار را تَرک کردیم، اما چون ستّار نمایندگیِ «دی.اچ.ال» را هم بر فعالیت‌هایِ مغازۀ تازه‌اش افزدوه بود، گاه‌گداری، برای تحویل گرفتنِ بسته‌های ارسال‌شدۀ کتاب، ما همچنان از مراجعان و مشتریانِ ایشان بودیم.

 

از داستان «ستار قایق تفریحی خریده بود» | ناصر زراعتی | دفتر سیزدهم بارو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.