سر شب به سر قصد تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر به جا ماند و نه نادری.
چند سال پیش کتابی به قلم آقای بخاش سردبیر اسبق روزنامهٔ تهران جورنال دربارهٔ سقوط و افول رضاشاه در آمریکا منتشر شد که برخلاف آثار متعدد دربارهٔ او بهصورت خصمانه یا دوستانه به زندگی او نمیپردازد، بلکه میکوشد با دید انتقادی واقعبینانه به فصل آخر زندگی او، یعنی پس از اشغال ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ و برکناری او از سلطنت، و دوران پایانی محنتبار او در تبعید از خروج از بندرعباس تا ندادن اجازه برای پیادهشدنش در هند، و اعزام به تبعید در جزیرهٔ موریس و سپس به شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی، و مشکلات و مرگش میپردازد.
در ایران داوری نسبت به رضا شاه، همچون داوری نسبت به بسیاری از مردان سیاسی و تاریخی که ایرانیان آنان را خوش میدارند یا نمیدارند، از مقولات سفید یا سیاه است. یا سفیدش میدانند که سیاهش را هم سفید میبینند، یا سیاهش میپندارند و سفیدش را هم سیاه میبیند! و هر یک با تعبیر و تفسیری، داوری را در هر زمینه به رنگ دلخواه میرسانند. در میان سرسلسلههای ایرانی پس از قرن شانزده میلادی، شاه اسماعیل به دلایلی با وجود شکست چالدران، در شمار سفیدها قرار میگیرد، و فراموش میکنند که او در تبریز که پیش از آن پایتخت آق قویونلو بایندور و پیش از آنها پایتخت جهانشاه قرا قیونلو، شاهان سنّیمذهب بود، برای استقرار حکومت خود از خشونت چهها که نکرد، اما هرچه کرد ایرانی را که امروز میشناسیم برای ما برجای نهاد! یا در داوری دربارهٔ شاه عباس که خدماتی افتخارآفرین در توسعهٔ اقتصادی و فرهنگی و بینالمللی و امنیتی و کسب احترام ملّی کرد، خشونتهایش را به فراموشی میسپاریم. یا پس از آنکه صفوی از آن اقتدار کارش به آن انحطاط شاه سلطان حسینی و سقوط کشید چگونه در داوری دربارهٔ نادرشاه که نجاتدهندهٔ ایرانِ ازهمپاشیده بود، خشونتهایی را که خودش را هم به دام نابودی کشاند، فراموش میکنیم.
نادرشاه و کریمخان و آقامحمدخان و رضاشاه از جهاتی با یکدیگر شباهت داشتند، هر چهار سرسلسله با سابقه و تجربه، تربیت حرفهای نظامی و سرداریِ متناسب با زمان خود داشتند و در زمانهای فروپاشی و بحران وحدت کشور را حفظ کردند. نادر از سطوح پایین جامعه بود، اما از حمایت عشایری افشار برخوردار بود، اما کریمخان، که استثنایی خشونتگریز بود ضمن اینکه از سربازان نادری بود در فروپاشی پس از او بار دیگر ناجی ایران شد، به نوبهٔ خود از حمایت عشایری خود و طوایف لر برخوردار بود. آقامحمدخان نیز در خدمت به پدر و عموهایی که از خوانین جنگاور بودند، با فروپاشی زندیه بار دیگر وحدت ایران ازهمپاشیده را حفظ کرد، اما از لحاظ خشونت و رعبانگیزی، از نادر تندخوتر بود، و در دام همین خشونت اسیر و کشته شد. او از تعلق به طبقه اجتماعی و فرهنگی بالاتری برخوردار بود و خان زادهای برخوردار از حمایت ایل قاجار بود که در آن زمان وسعت و اقتداری داشت و صاحب ادعا بود. اما با انحطاط قاجاریه و سوء تفاهم ناشی از پیروزی مشروطه که از عدالت و آزادی تصوری به معنی آزادی عمل دلبخواهی خصوصاً در میان سران عشایر پدید آورده بود که تفنگچیانی به دور خود داشتند، هر یک در گوشهای حاکمی مستقل شده بودند، فرصتی هم در اختیار قزاقی جنگ دیده و سربازی حرفهای و خود آموخته از نوع گرگان باران دیده [پالان دیده] قرار داد که ناگهان خود را فرمانده کل قوا و وزیر جنگ و نخست وزیر و شاه یافت! او بر خلاف سه سردار نظامی سلف دودمانی خود به هیچ عشیره و طایفهای هم پشت گرم نبود. لذا برای بقا باید با احتیاط و زیرکی بیشتری رفتار میکرد.
تا زمانی که مصلحت را همرنگی با جماعت و اعتقادات مذهبی عمومی مردم میدید و جلب اعتماد روحانیون برایش ابزاری برای کسب نفوذ در جامعه بود به عنوان فردی برخاسته از لایههای زیرین و از کف جامعه کوشید با نشان دادن سرسپردگی به مناسک مذهبی، اعتماد و حمایت آنان را جلب و آنان را دلگرم کند. در طول حکومت خود فقط دو سفر به خارج کرد، یکی در دوران نخست وزیری، برای جلب حمایت بزرگان مذهبی به زیارت عتبات در عراق بود و دیگری، پس از محکم کردنِ جای پای خود، برای کاستن از نفوذ روحانیت و بسط سکولاریسم یا دین جدایی، سفر به ترکیه آتاتورک و الهام گرفتن از او بود!
اما شباهت دیگر او با نادر و آقامحمدخان، گرایش تدریجی به خشونت و بهجای بهرهمندی از احترام مبتنی بر مهر، ترجیح اتکای روزافزون به جایگزین کردن ترس و رعب بود. شاید بتوان بقای طولانی در مسند اقتدار را موجب ابتلای گریزناپذیر او نیز به بیماری بیدرمان فساد قدرت و بروز خشونت دانست. شباهت دیگر او به نادر و آقامحمدخان ولع مالاندوزی بود که در کتاب افول رضاشاه ضمن انتقادات دیگر به آن بیشتر اشاره شده است و میتواند موجب رنجش اسطورهپردازان دربارهٔ او شود. این ولع را بدون اینکه قابلتوجیه باشد میتوان به همان برخاستن از کف جامعه و احساس نهادینهشدهٔ ناامنی و بیم از بازگشت به فقر نسبت داد که مشابهان بسیار دارد.
اما تفاوت بارز او با نادر و آقامحمدخان، یکی در گرایش آگاهانه به ملّیگرایی باستانستا و تلاش در راه تقویت آن بود. و دیگری شاید مُلهم از همان آرمان، تلاش برای توسعهٔ صنعتی و اقتصادی و فرهنگی، و پدیدآوردن ساختار دیوانسالاری از ابنیه و بهاصطلاح امروزی سختافزاری، تا تربیت عناصر و عوامل گردانندهٔ آن ساختار قضایی و مالی و اداری و نظامی و قوانین و شرح وظایف و تربیت عناصر یا جنبهٔ نرمافزاریِ دولتسازی و ملّتسازی و تجددسازی بود. بههرحال خصلت خودکامگی خصوصاً در نیمهٔ دوم سلطنت و حکومت او موجب دور شدن از خدمات تیمی از روشنفکران و کارشناسانِ تکنوکراتی شد که دل به اقتدار او بسته بودند تا شاید بتوانند به بهرهگیری از آن برنامههای اصلاحات گستردهٔ خود را به پیش برند، اما در نیمهٔ دوم حکومت خودکامه او یکییکی به دام خانهنشینی و فراموشی یا مبتلا به مرگ شدند!
او نیز در قمار بزرگی که تاریخ از گوشهٔ دیگر جهان بر او تحمیل کرده بود بازنده شد. با وجود ادعای بیطرفی، و در عمل نوعی بیطرفی جانبدارانه، شاید به امید سرعتبخشیدن به توسعهٔ صنعتی، خود را در سرنوشت و بازندگی آلمان شریک کرد و باخت. این کتاب شرح دوران افول و زندگی دشوار و مرگ او در تبعید است.
اما نیت او هرچه بود، به داوری متفقین، هنگام رفتنش کسی افسوس نخورد. آرزوهای ناتمامش به احترام ناتمام، و بیزاری انجامیده بود. کشف حجاب در جامعهای سنتی موجب بیزاری عمومی شده بود. نظام آموزشی از دبستان تا دانشگاه، خصوصاً تشویق دختران به همان دلایل واکنش نامطبوع داشت. چون خودش ایل و عشیره نداشت، سربازیِ سنتی عشایری در زمانهای خطر را که البته منجر به سرکشیها و بستانکاریهای مسئلهآفرین بعدی خوانین میشد، در هم پاشیده و به سربازگیری «اجباری» عمومی بدل کرده بود که حمایتآفرین نبود. برنامههای فراهم آوردن مجموعه قوانین قضایی و مالی و مالیاتی نیز نگرانیها و خصومتهای دیگری برانگیخته بود. و خصوصاً خشونتهای نهایی، موجب شد در مسیر تبعید بسیار تنها سفر کند. داوری دربارهٔ او نیاز به گذشت زمان و دور شدن از احساسات متعصبانه دارد.
در این کتاب بیشتر از منابع خارجی خصوصاً اسناد دولت تبعیدکننده استفاده شده است. از چند منبع فارسی نیز بهره گرفته است. یکی کتاب آقای خسرو معتضد است که دقت تاریخنگاران متکی به اسناد در آن به کار رفته است، گرچه با بیطرفی جانبدارانه نگاهی خوشایند حکومت وقت دارد. اثر دیگر آقای آبراهامیان است که او نیز با رعایت روش علمی مبتنی بر اسناد، همراه با بیطرفی جانبدارانه، گرایش به رعایت علایق و سلایق چپ دارد، و دیگری کتاب آقای محمدقلی مجد است با عنوانِ شعاری «غارتگری در ایران». دیدگاه جانبدارانهٔ چپ سنتی ایران را منعکس میکند که طبیعتاً رضاشاه را از آغاز دشمن میداند، اما کلیات موارد انتقادی بههرحال بر جای خود باقی است، گرچه در ذکر جنبههای مثبت امساک شده باشد.
رویهمرفته کتاب حکایت از پایان عبرتانگیز و اهانتبار خودکامهای دارد که از فردای برکناری ناگهان اعتبار و هیبت خود را از دست میدهد. گویی برهنه و متهم رها شده باشد. برگردان فارسی آن میتواند برای خوانندگان ایرانی جالب و آموزنده باشد. به امید آنکه توفیق انتشار یابد و مرجعی برای پژوهشگران بخشی مبهم از تاریخ معاصر ایران باشد.