مریم پوراسماعیل
مریم پوراسماعیل، مترجم زبان و ادبیات انگلیسی، ساکن تهران است. دانشآموختهٔ معماری و گرافیست. کتابهای «دیزایناندیشی» و «دیزاین و دموکراسی» به ترجمهٔ او در نشر مشکی و کتاب «پایان داستان یک خانواده» اثر پیتر ناداس در نشر پیدایش منتشر شده است. مقالات ادبی بورخس و نیز جستارهای دیگری به ترجمهٔ او در مجلهٔ بارو منتشر میشود.

دخترِ چوپان و پسرِ پادشاه
دفتر پانزدهم بارو ــ گفت که میدانم خیال داری نویسنده بشوی و به نظر من همین الانش هم نویسندهای. یعنی آنقدری سیگار میکشی که یکچیزی بشوی و همین حالاش کلّ خانه را دود برداشته، اما حکماً باید یاد بگیری یکچیزهایی بسازی، چیزهای بهدردبخور، چیزهایی که بشود دیدشان و بهشان دست زد.
اخلاقیات موهوم خواننده
خوش ندارم درس اخلاقی این مطلب نومیدی یا نیهیلیسم فرض شود. نه میخواهم به اهمالکاری دامن بزنم نه باوری به قابلیت اسرارآمیز بیانهای مغلق و صفتهای بُنجل دارم. منظور من این است که این دو سه لذتِ عمدیِ جزئی ــ تشتت بصری استعاره، تشتت وزن، و غافلگیریهای ناشی از یک حرفِ ندا یا یک قلب عبارت ــ معمولاً ثابت میکند...

بورخس: حظّ ادبی
دفتر دوازدهم بارو ــ و این روزها؟ نویسنده و منتقد شدهام و باید اعتراف کنم (با آگاهی و پشیمانی از کاستیام) که محضِ لذتِ یادآوری بازخوانی میکنم و خواندههای تازه مسحورم نمیکنند. حالا ترجیح میدهم در غرابتِ تازهها تردید کنم و آنها را صرفاً بر حسب تعلقشان به مکاتب ادبی، تأثیرهای ادبی یا نوع آمیزش عناصر ادبی تجزیه کنم. گمان...

یولسیزِ جیمز جویس
دفتر یازدهم بارو ــ یولسیز از جهات گوناگون برجسته است. گویی زندگیِ آن، بدونِ گامهایی که ذهنِ ما را از جهانهای نفسانی به جهانی واقعی، از خیالِ مردی ناهشیار به رویاهای پُرآمدشدِ ذهنِ جمعی میبَرد، بر تنها یک سطح صاف قرار گرفته است. گمان، شک، اندیشهٔ گذرا، یادها، تنبلانه اندیشیدن، و آن لذتِ بهدقت تدبیرشده در این کتاب رجحان مییابند؛...

مارگارت اتوود دربارهٔ گربههایش
بیستون بارو ــ بچهها بزرگ میشوند و میروند و گربهها را به مادرپدرها میسپارند. سریعتر از چیزی که تصور کنید اتفاق میافتد. هیچوقت همزمان دو حیوان خانگی نداشتم. فلافی ادعای مالکیت راهپله را داشت و وقتی بلَکی از آن بالا یا پایین میرفت سرِ این فضا با او میجنگید. اما بلَکی صاحب اتاقمطالعهام بود و کمکم میکرد بنویسم، عین بقیهٔ...

مرغوبیت
از آن کفشها صرفنظر کرده بودم که یک روز غروب به دستم رسیدند. بسته را باز کردم و چهار جفتشان را به ردیف چیدم. بعد یکییکی امتحانشان کردم. شکی نبود: در شکل و اندازه، در پرداخت و مرغوبیت چرم بهترین چیزهایی بودند که برایم درست کرده بود. در یکی از کفشهای پیادهروی به صورتحساب برخوردم. مبلغ همانی بود که همیشه،...