بیستون
جیانگ فن
هان کانگ در سال ۱۹۷۰ در گوانگجو زاده شد، شهری در استانی در نزدیکی دماغهٔ شبهجزیرهٔ کره، با جمعیتی حدود ۶۰۰هزار نفر در آن دوران. پدرش، هان سونگ وون، رماننویسی برجسته و برندهٔ جوایز ادبی زیادی بود (در دههٔ گذشته هان نیز بسیاری از آن جوایز را برده است). هردو برادر هان نیز نویسندهاند. پدرش علاوه بر نویسندگی معلم بود و خانواده بهدلیل شغل او مرتب جابهجا میشد. هان در دورهٔ کودکی در پنج مدرسهٔ ابتدایی مختلف درس خواند، و نوعی ثبات را در کتابها جستجو میکرد.
محمود حدادی
فریدریش دورنمات نویسندهای است چندوجهی. از جمله فیلسوف است و اسطورهشناس. این دو دیدگاه او چه رد و رنگی در آثار ادبیاش به جای میگذارند؟ جملهای از دورنمات هست که شاید او را در ردیف فیلسوفان شکاک تاریخ درمیآورد در آنجا که این نویسندهٔ جدلی میگوید: «آخرین آزادی که برای انسان به جا میماند، آزادی تردید است.» و همین تردید هم دستمایهٔ روش او در اسطورهپژوهی قرار میگیرد. تردید به او انگیزه میدهد خدایان و خداوارگانِ باستانی را از بلندای کوه المپ به عرصهٔ خاک بکشاند، به درون مناسبات اجتماعی و سیاسی روزگار خود درآورد و از همین چشمانداز تفسیری فراخور روز از شخصیتهای کانونی آن به دست دهد.
یاسمن اسماعیلی
در ائودوسیا، که از هر سو به بالا و پایین گسترده است و کوچههای تنگ و پیچ در پیچ، پلکانها، درهای زاویهدار، خانههای قدیمی و نیمهخراب دارد، قالیچهای نگهداری میشود که میتوانی با تامل در آن، شکل واقعی شهر را بیابی. در نگاه اول ائودوسیا کمترین شباهت را به نقش این قالیچه دارد. نقش منظم گلهایی قرینه که در طول خطوطی مستقیم و اسلیمی تکرار میشوند، بافتهشده با نخهایی از رنگهای بینظیر و درخشان که میتوانی تغییر تارهایشان را در امتداد پود قالی دنبال کنی.
آیزایا برلین
پس از خاتمۀ جنگ جهانی دوم، وزارت خارجهٔ بریتانیا مأموریت موقتی در سفارت مسکو به آیزایا برلین محول کرد. آرزوی دیرین او سرانجام جامۀ عمل پوشید. مأموریت او تهیۀ گزارش مفصلی بود دربارۀ چشم انداز روابط انگلستان و شوروی در سالهای پس از جنگ. دیدار از روسیه، که وی آن را وطن اول خود میدانست، سخت به وجد و هیجانش آورد. چهار ماهی که برلین (از سپتامبر ۱۹۴۵ تا ژانويۀ ۱۹۴۶) در مسکو و لنینگراد گذراند، احتمالاً مهمترین دورۀ زندگیاش بود، زیرا سرانجام نویسندگان و متفکران همسنخ خود را بازیافته بود، و تازه با حیرت تمام در مییافت که چقدر «روس» مانده است؛ درست مانند نویسندگان و هنرمندانی که در آنجا با آنها آشنا شد. دو دیدار مهم این دورۀ کوتاه اقامت در روسیه، آشنایی و دوستی با آنا آخماتووا و باریس پاسترناک بود، و نوشتهای که اینجا میخوانید شرح این دیدارها است که برلین در سال ۱۹۸۰، یعنی سیوپنج سالی پس از آن سفر بر کاغذ آورده است.
پایهٔ شکلگیری باوهاوس، یافتن رویههایی نو در طراحی برای پاسخگویی به نیازهای روز و روبهرویی با پیشرفت تکنولوژی بود. رویههایی که بتوانند بازتاب پیشرفتهای عصر خود باشند. در عین حال هدف اصلی باوهاوس، بازگشت به روراستی و بیتعارفی تفکرات و احساسات در طراحی به جای درهم آمیختن سبکهای کلاسیک گذشته یا به قولی «مرده» برای پدید آوردن فضایی نو بود. استفاده از بازگشت در این توصیف بدین معناست که از دید گروپیوس در آن دوره طراحی معماری در آلمان دچار نوعی سرگشتگی و بیهویتی شده بود که بیشتر درگیر تکرار و ترکیب المانهای تزیئنی و سنتی معماری بود. البته با حضور باوهاوس هم این جریان کلاسیکگرایی پایان نیافت.
همچون یک ایتالیایی، خود را مجاز میدانم که در پوئتیکِ ارسطو، آن هم در پرتو آن عبارتِ معروف ژان ژاک روسو (یعنی اعترافاتِ فرزندِ زمانه) بازنگری کنم. فرهنگ ایتالیایی از دوران رنسانس به بعد شارحان بزرگی را در دامنِ خود پرورانده است. چنانکه در دوران باروک امانوئِل تسارو را داشت که با اثر دوربین ارسطویی (Cannocchiale Aristotelico) در عصر پساگالیلهای تنها روش علمی حل مسائل پیچیدهٔ علوم انسانی را در نظریهٔ شاعرانگی و سخنوری ارسطو جستجو میکرد. اما فرهنگ ایتالیایی، با آغاز سدهٔ بعد، با کتاب علم جدید بهقلم جیام باتیستا ویکو (Vico) بر خود لرزید. زیرا او بود که در تمامی قواعد ارسطویی و نیز در منتجههایش شک و تردید کرد و در مقابلش بر شیوهٔ سرایش و سخنهایی مهر تأیید زد که فراسوی قواعد تاکنونی شکل مییافتند.
در اساطیر، از آنجا که هرکس و هر چیز دارای خویشکاری است، مرگ و زندگی، پیروزی و شکست، هجرت و بازگشت تنها زنجیری است که حلقهی زمان مارپیچِ تا بیکران نو شنوده را میسازد. تکرار کلید درک زمان است. سیاوش، ایزد گیاه اسطورهای نیز دربند خویشکاریاش که همانا مرگ و رستاخیز مدام است ناگزیر باید سالانه به سرزمین مردگان سفر کند. اما از آنجا که این مردن، دوباره زیستن را به دنبال دارد، هجرت و مرگ نه رویدادهایی دردناک که لازمهی تجدید حیاتاند. به علاوه، این مرگ در تبعید را سوگ آیینها همراهی میکنند و به ثمر میرسانند؛ از این رو مفهوم غربت، به معنای تنها زیستن یا مردن در سرزمینی «دیگر»، در اینجا سترون میماند.