reference: https://es.wikipedia.org/wiki/Samuel_Beckett#/media/Archivo:Samuel_Beckett,_Pic,_1_(cropped).jpg
دفتر پانزدهم بارو ــ ترجمهٔ نثر بکت کار آسانی نیست. اینکه مترجم عزم جزم کرده تا همهٔ رمان‌های بکت را به زبان فارسی برگرداند و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نکند امری مبارک است، خاصه که مترجم برای رفع ابهام‌ها و توضیح تلمیح‌های فراوان متن رمان از شرح‌های انگلیسی مدد جسته، به‌ویژه از کتابی که در سال 2004 در زبان انگلیسی دربارهٔ مِرفیِ بکت به نشر رسیده، و مترجم در انتهای کتاب از آن یاد کرده. بااین‌همه، پاره‌هایی در متن هست که یا روان نیست یا معنای روشنی را به خواننده نمی‌رساند. من دو نمونه را در اینجا می‌آورم و به یاری همان کتابِ مورد ارجاع مترجم آنها را بازمی‌خوانم. این کاری است که قاعدتاً ناشر یا ویراستار باید بکنند، و راستش ترجمهٔ فارسی بکت از جهاتی کاری فردی نیست.

دربارهٔ بکت

بخش‌های آسایشگاه شامل دو راهروی طولانی بود که یکدیگر را به شکل T قطع می‌کردند، یا به کلام دقیق‌تر، یک صلیب بدون سر، که انتهای سه‌سویش به سرهای بزرگ چوب زیر بغل شبیه بودند، که به اتاق‌های مطالعه، نگارش و احیا، یا مکانی که بیماران می‌توانستند تکانه‌های غیرقابل قبولشان را به‌لحاظ اجتماعی به‌شکلی مقبول مطرح کنند، کارگزاران بذله‌گوتر ترحم و بخشایش به آن می‌گفتند پالایشکده [۱] ختم می‌شدند.

مِرفی، نوشتهٔ ساموئل بکت، ترجمهٔ سهیل سمّی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۶، صفحهٔ ۱۶۶

 

ترجمهٔ نثر بکت کار آسانی نیست. اینکه مترجم عزم جزم کرده تا همهٔ رمان‌های بکت را به زبان فارسی برگرداند و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نکند امری مبارک است، خاصه که مترجم برای رفع ابهام‌ها و توضیح تلمیح‌های فراوان متن رمان از شرح‌های انگلیسی مدد جسته، به‌ویژه از کتابی که در سال ۲۰۰۴ در زبان انگلیسی دربارهٔ مِرفیِ بکت به نشر رسیده، و مترجم در انتهای کتاب از آن یاد کرده. بااین‌همه، پاره‌هایی در متن هست که یا روان نیست یا معنای روشنی را به خواننده نمی‌رساند. من دو نمونه را در اینجا می‌آورم و به یاری همان کتابِ مورد ارجاع مترجم آنها را بازمی‌خوانم. این کاری است که قاعدتاً ناشر یا ویراستار باید بکنند، و راستش ترجمهٔ فارسی بکت از جهاتی کاری فردی نیست.

با اتکا به ترجمهٔ فارسی، راوی می‌گوید دو راهرو طولانی آسایشگاه با قطع‌کردن همدیگر به شکل حرف T تیِ انگلیسی یا تای یونانی درمی‌آمدند. سپس به تشبیهش بُعدی الهیاتی می‌دهد و می‌گوید دو راهرو درازِ عمود بر هم به‌سان صلیبی Tتی-شکل بودند. در انتهای سه سوی (؟) این صلیب سه اتاق قرار دارد: اتاق مطالعه و اتاق نگارش و اتاق احیاء یا، به گفتهٔ مترجم، مکانی که بیماران می‌توانستند تکانه‌هایشان را مطرح کنند… و یکباره نحو جمله در هم می‌ریزد. جملهٔ طولانی بکت را ساده کنیم. مترجم می‌نویسد، آسایشگاه دو راهرو طولانی داشت که یکدیگر را به‌شکل صلیبی بی‌سر قطع می‌کردند که انتهای سه‌سویش به اتاق‌های … یا مکانی که… کارگزارانِ بذله‌گو به آن می‌گفتند پالایشکده، ختم می‌شدند. هر ویراستاری وقتی به این جمله برسد از مترجم می‌پرسد، به‌نظرتان فاصلهٔ فاعل و فعل جمله زیاد نیست؟ خصوصاً که در انگلیسی غالباً فاعل و فعل کنار هم می‌آیند، یعنی فعل بلافاصله پس از فاعل. آن‌وقت مترجم می‌تواند از انتخاب خود دفاع کند یا جمله را بازنویسی کند یا… به اصل انگلیسی رجوع کند. به اصل انگلیسی نظر کنید:

The wards consisted of two long corridors, intersecting to form a T, or more correctly a decapitated potence, the three extremities developed into spacious crutch-heads, which were the reading-, writing- and recreation-rooms or ‘wrecks’, known to the wittier ministers of mercy as the sublimatoria.

در همان نگاه اول متوجه می‌شویم ترجمهٔ فارسی جمله‌ای زیادی دارد. در توصیف بکت، صحبت از مکانی نیست که در آن بیماران تکانه‌های غیرقابل قبولشان را مطرح کنند. و علاوه بر این، در اصل انگلیسی یک واژه هست که بکت داخل علامت نقل‌قول آورده و در ترجمهٔ فارسی هیچ واژه‌ای درون گیومه نیامده. مشکل کجاست؟ پیش از تلاش برای ترجمهٔ مجدد این جمله، اجازه دهید به توضیحات سی. جِی. اَکِرلی، نویسندهٔ شرح جامع رمان مرفی، رجوع کنیم. کاری که مترجم فارسی هم کرده:

۱۶۶/3a [95]: decapitated potence: a tau cross, the neck and extremities cropped to resemble a crutch. Patricia Allderidge confirms the accuracy of this with respect to Tyson East and West.

۱۶۶/3a [95]: the sublimatoria: where “wrecks” might express their unacceptable impulses in a socially acceptable form.

چنانکه می‌بینید آقای اکرلی برای روشن‌شدن این قسمت از متن دو توضیح آورده، یکی برای ترکیب غریبِ a decapitated potence، که ترجمهٔ تحت‌اللفظی‌ش می‌شود: قوهٔ مقطوع‌الرأس یا قدرتِ بریده‌سر. بله. معلوم است که این ترکیب غریب است. آخر مگر می‌شود سرِ قدرت را قطع کرد؟ واژهٔ potence در انگلیسی واژه‌ای کم‌کاربرد است، برخلاف potency که معنای عامش نیرو و توان است و معنای خاصش توان جنسیِ مرد. با کمی جستجو می‌توان به نتیجه رسید. potence یا پُتانس در زبان فرانسه به دو معنا به کار می‌رود: چوبهٔ دار، و پایهٔ سه‌گوش یا به‌اصطلاح، بازویی. در انگلیسی هم سه معنا برای این واژه ذکر شده:

  1. power or strength; potency; 2. A stud that acts as a support of a pivot in a watch or clock; 3. (heraldry) Synonym of crutch.

آقای اکرلی، اما، کار خواننده را تا حد زیادی راحت می‌کند. می‌نویسد، پُتانسِ سربریده در اینجا به صلیبِ Tتی- شکل یا به تعبیر دقیق‌تر صلیب سه‌بازویی اشاره دارد. اما مسئله این است که بکت از واژهٔ صلیب استفاده نکرده و من گمان می‌کنم عمدی در کارش بوده. بله، شاید نتوان در واژه‌ای در فارسی یافت که همهٔ تداعی‌ها و دلالت‌های ضمنیِ potence را در بر داشته باشد. معنای سوم این واژه در انگلیسی در سیاق مجموعهٔ نشان‌های سلحشوری یا نشان‌های خانوادگی (heraldry) crutch، یعنی چوب زیر بغل که آن هم به صلیبی سه‌بازویی می‌ماند. باری، صحبت از دو راهرو دراز است که چون هم را قطع می‌کنند به شکل حرف تی بزرگ (T) درمی‌آیند یا پُتانسی بی‌سر که سه بازویش (بکت از لفظ extremities استفاده کرده که در نقاشی و پیکرتراشی به اندام‌های انتهاییِ بدن مثل دست و پنجه و ساق و کف پا گفته می‌شود) به‌صورت سرهای عصای زیربغلی عظیم درمی‌آیند که درواقع سه فضای آسایشگاهند: قرائت‌خانه (یا سالن مطالعه) و کتابت‌خانه (سالن آرامی مخصوص نوشتن) و احیا-خانه. سپس بکت در وصف این سه فضا از واژهٔ wrecks استفاده می‌کند و آن را داخل گیومه می‌گذارد که در ترجمهٔ فارسی از قلم افتاده، البته مترجم کلمهٔ بیماران را آورده که یکی از معانی این واژه است. به آدم‌های علیل یا داغون هم wrecks می‌گویند ولی با توجه به‌نحو جمله معلوم است که wrecks در اینجا بدل از rooms است و قاعدتاً معنایی استعاری دارد، بقایای کشتی غرق‌شده… و سرآخر راوی می‌گوید این wreckها نزد مسئولان طنّازترِ وزارت رحمت به «سابلایماتوریا» معروف بودند، واژه‌ای ساختهٔ خود بکت، به‌معنای فضای تصعید یا سالن والایش (نه پالایش) که بنابراین می‌توان والایشگاه ترجمه‌اش کرد. آنچه مترجم در متن آورده درحقیقت توضیح آقای اکرلی است که این واژه را شرح داده، مکانی که بیماران می‌توانستند تکانه‌های نامعقول یا نامقبولشان را در قالبی معقول یا مقبول از نظر جامعه بیان کنند.

هیچ‌یک از آن‌ها وحشتی به دل مرفی نینداختند. محسوس‌ترین و قابل درک‌ترین احساسات اصلی‌اش احترام و بی‌ارزش بودن بود. به استثنای آن بیمار مانیک که نمونهٔ کامل پول‌پرستان خودساخته‌ای بود که همواره در برابر جیب‌های خالی و دستان تهی ظفرمند از آب درمی‌آمد، احساسی که به مرفی منتقل شد بی‌اعتنایی‌ای درونی‌شده به تصادفات و احتمالات جهانی تصادفی و احتمالی بود که او آن را به‌مثابه‌ی تنها شادی و سرور خود انتخاب کرده و به‌ندرت به آن رسیده بود.

مِرفی، همان، صفحهٔ ۱۶۸

 

They caused Murphy no horror. The most easily identifiable of his immediate feelings were respect and unworthiness. Except for the manic, who was like an epitome of all the self-made plutolaters who ever triumphed over empty pockets and clean hands, the impression he received was of that self-immersed indifference to the contingencies of the contingent world which he had chosen for himself as the only felicity and achieved so seldom.

در این پاره بی‌دقتی‌هایی هست که باز ضرورت بازنگری ترجمه و مقابلهٔ مجدد آن را با اصل انگلیسی یادآور می‌شود و نیز پیچیدگی‌ها و ظرافت‌های فلسفی که مترجم می‌توانست تا اندازه‌ای آنها را به یاری کتاب آقای اکرلی توضیح دهد. بکت می‌گوید، آسان‌یاب‌ترین احساس‌های آنیِ او… مترجم immediate را «اصلی» ترجمه کرده. self-immersed را هم «درونی‌شده» ترجمه کرده که پس‌زمینهٔ فلسفی این پاره را بالکل زایل می‌کند. بکت از بی‌اعتنایی به عالم امکان و امکان‌های فاقد ضرورت آن می‌گوید، بی‌اعتنایی‌ای که بر اثر استغراق در خویش حاصل می‌شود و تنها مایهٔ خوشی برای مرفی بوده که خیلی هم کم نصیبش می‌شده. در ادامه گزارشی می‌آورم از توضیحات آقای اکرلی:

بی‌اعتنایی ناشی از استغراق در خویش به امکان‌های عالم امکان:

کاهش‌گرایی نظریهٔ اصالت علت موقعی. میل مرفی به غرق‌کردنِ کامل نفس خویش در ذهن تا بتواند از تمامی مطالبات عالم کبیر (یا دنیای بیرون) چشم بپوشد. یک سنت فلسفی پیچیده پشت این مزاح ایستاده.

لایب‌نیتس، مانند گالیله و دکارت، فرق می‌گذاشت میان حقایقی که بدیهی و خودپیدایند (حقایقی که ضدشان در تصور نمی‌گنجد) و امور واقع تجربی (که ضدشان امکان‌پذیر است). در مورد حقایق دستهٔ اول، یقین شهودی مبتنی بر اصل (امتناع) تناقض است؛ در مورد حقایق دستهٔ دوم، یقین مبتنی است بر اصل دلیل کافی که بر ضرورتی مشروط یا امکان خاص پای می‌فشارد.

این تمایز که زیربنای تقابل استدلال تحلیلی و ترکیبی در کانت است اساس کار شوپنهاور را تشکیل می‌دهد که توضیح می‌دهد چرا دارایی‌ها و لذت‌ها که در زمرهٔ مواهب و نعمات آدمیانند در دنیایی مستقل از ارادهٔ ما بی‌تفاوتند. شوپنهاور در ادامه شرح می‌دهد که چرا جهان ممکن به امکان خاص است یا به تعبیری ممکن‌الوجود است.

این دیدگاه اسپینوزا که جهان را واجب‌الوجود یا وجودی ضروری می‌گیرد خطاست زیرا آگاهی از هستی‌نداشتن این همان‌قدر ممکن است که آگاهی از هستیِ آن (او ضمناً این اعتقاد کانت را نقد می‌کند که هرچیز ممکن‌الوجودی علتی دارد): حتی خداشناسی ساده، از آنجا که در برهان کیهان‌شناختی‌اش سربسته کارش را با استنتاج عدمِ قبلیِ جهان از وجود جهان آغاز می‌کند، به همین واسطه از پیش‌فرض می‌گیرد که جهان چیزی ممکن‌الوجود یا ممکن به امکان خاص است.

شرحی بدبینانه مزید بر این بحث می‌شود: نه، نه، ما خیلی زود درمی‌یابیم که جهان چیزی است که عدم آن نه‌تنها قابل‌تصور است بلکه نبودنش به بودنش ترجیح دارد. از نظر شوپنهاور امکان‌ها یا به بیان ساده‌تر پیشامدها نمودهای محض‌اند و بنابراین امکان‌های جهانی که خودش ممکن به امکان خاص است به‌مراتب بی‌اعتبارترند. بکت در رؤیانگارش چیزی نوشته که بیش از آنکه نقل‌قولی از آگوستین باشد خلاصهٔ کتاب دهم اعترافات اوست: امکان ـــــــــ اعتماد نکن به سعادت دنیا … معاش، تسلیم نشو به شقاوت دنیا.

 


  1. J. Ackerley. Demented Particulars: The Annotated ‘Murphy’. Edinburgh University Press; 1 edition (September 7, 2010)

 

[۱]. اشاره‌ای به مفهوم فرویدیِ پالایش روانی یا sublimation. ـــ م

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.