نعره‌ی اُزگَل ارّه‌زنجیری

نعره‌ی اُزگَل ارّه‌زنجیری

خوانشی از شعر خاطره

سرودۀ الف. بامداد

خاطره

 

شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،

سحرگه
به‌ناگاه با قُشَعْريره‌ی درد
در لطمه‌ی جانِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حيرانِ برگ‌اش را
پلکِ آشفته‌ی مرگ‌اش را،
و نعره‌ی اُزگَلِ ارّه‌ زنجيری
سُرخ
بر سبزیِ‌ نگرانِ درّه
فروريخت.

تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم
دل‌شکسته
به ‌ترکِ کوه گفتيم.

 

                                                                                                ۱۲ شهريورِ ۱۳۷۲

 

در نگاهِ نخست، سخن از خاطرۀ اقامتی شبانه‌ بر بلندای کوهستانی جنگلی است که در آن [از فرطِ سکوت] صدایی جز جیرجیر پیوستۀ زنجره‌ها به گوش نمی‌رسد. سحرگاه آوای نرم زنجره‌ها جای خود را به صدای دیگری می‌دهد: غرّشِ زمخت و جگرخراشِ ارّه‌برقی که چشمِ جنگل را از خواب می‌گشاید تا در نهایتِ بهت‌زدگی شاهدِ زوالِ خویش باشد. سرانجام، گوینده و همراهانش که این صدا را، همراه با شوکِ ناشی از درد، [گویی] در عمقِ جانِ خود حس کرده‌اند کوهستانِ خنک و سرسبز را ترک می‌گویند و به دامنه‌های زرد و کسالت‌بار پناه می‌برند.

مسلّم است که این نه شعری بوم‌گرایانه در اعتراض به قطعِ درختان بلکه مانندِ غالبِ سروده‌های شاملو شعری سیاسی است[۱]. نگاهی به تصاویرِ شعر بیندازیم:

شب = ظلمت، اختناق

زنجیر = بند، اسارت

جنگل = همبستگی / اتّحاد ملّی

ارّه = خشونت، تخریب

اولین قرینه برای خوانشِ سیاسی از این شعر، لفظِ «جنگل» است. جنگل، که فارغ از قراردادهای یک محیطِ ادبیِ خاص می‌تواند نمادِ اتّحاد و برادری و … باشد[۲]، در شعرِ ایران پس از ماجراجوییِ سیاهکل تبدیل به نمادی کاملاً سیاسی شد. اما مهم‌ترین و کارگشاترین قرینه‌ای که برای این خوانش می‌توان به دست داد، کاربردِ صفتِ «اُزگَل» است، آنچه در تداولِ عامّه برای شخص «بی‌سروپا و بدریخت و بی‌شعور»[۳] به کار می‌رود. در اینجا شاعر، با تکنیک حسّ‌آمیزی و نیز جاندارانگاریِ «ارّه»‌، این صفت را به یک صوت نسبت داده است. پس می‌توان گفت که ارّه‌ (= نمادِ خشونت و خرابکاری) اشاره به گروهی (دسته‌ای/ حزبی/ قشری) خاص دارد و نعرۀ اُزگَلش در واقع نمودارِ ظاهر و همچنین صدا و گفتمانِ آن گروه است.

شعر مانند قصّه‌های کهن از جایی شروع می‌شود که همه چیز (ظاهراً) در امن و امان است، تا اینکه با ورودِ شخصیتی شرور یا وقوعِ حادثه‌ای شوم، آرامشِ اوّلیّه در هم می‌شکند. جنگل تصویرِ همبستگی است[۴]؛ و ارّه‌ تجسّمِ تبه‌کاری که به قطعِ این همبستگی تیغ کشیده است. برخاستنِ صدای ارّه همان و افتادنِ درختان همان؛ یعنی آغازِ این گفتمانِ خشونت‌بار مصادف است با پایان یگانگی و اتّحادی که جنگل نمادِ آن بوده است. شاعر دو اتّفاقِ همزمان را در ساختِ شعر به نحوی بازتاب داده که از هم قابلِ تجزیه نیستند:

و نعره‌ی اُزگَلِ ارّه‌ زنجیری

سُرخ

بر سبزی‌ِ نگرانِ درّه

فرو ریخت.

اگر ارّه‌زنجیری بی‌فاصله خوانده شود، آنچه بر سبزیِ نگرانِ درّه فرو ریخته، نعرۀ [سرخ / خونریز] ارّه است. اما اگر بینِ «ارّه» و «زنجیری» فاصلۀ کوتاهی بگذاریم، آنچه فرو می‌ریزد، زنجیری خونین است، یادآور خرده‌چوبِ تازه‌ای که از تنۀ درختان هنگامِ برخورد با ارّه‌برقی به شکلِ زنجیره‌ای ریز فوّاره می‌زند.[۵]

مهم‌ترین نکته اینکه تکرارِ واژۀ زنجیر در «زنجیرِ زنجره» و «ارّه‌زنجیری» بی‌علّت نیست. به نظر می‌آید که گوینده در زمانِ حادثه از این ارتباط آگاه نبوده و اکنون با نگاهی واپس‌نگرانه (retrospective) ــ که وجهِ تسمیۀ عنوانِ شعر (= خاطره) را آشکار می‌سازد ــ تازه به آن پی برده باشد. شبانه بر بلندای کوه (در اوجِ مسیری یا بر چکادِ حادثه‌ای)، تنها صدای زنجره می‌آمده، صدایی که به‌ظاهر بی‌خطر می‌نموده و حتی برای برخی تسکین‌بخش و خواب‌آور بوده است. شاید اگر جنگل نیز در خواب (غفلت) نبود، زرزرِ این موجوداتِ حقیر را سرسری نمی‌گرفت. در واقع «زنجیرِ زنجره»، علاوه بر پیشگوییِ (foreshadowing) فاجعه‌ای قریب‌الوقوع، نمایانگرِ ارتباطِ معناداری بین دو جزءِ ظاهراً بی‌ارتباط در شعر است: بین زنجیرِ نخستین (از آنِ حشراتِ وردخوانِ پنهان در تاریکیِ شب) و زنجیرِ دوّم (از آنِ اوباشی که به جنگل شبیخون زده‌اند) پیوندی وجود دارد؛ آنان که سپیده‌دم ارّه به دست ظاهر شده‌اند، تا سحر رشتۀ تسبیح به کف و ذکرگویان مترصّدِ این لحظه بوده‌اند[۶]؛ و اگر گوشِ هوشی در کار بود، می‌شد این گفتمانِ خشن را از صفیرِ اورادِ شبانه‌شان[۷] نیز پیش‌بینی کرد.[۸]

 

نکتۀ آخر، یگانگیِ گویندۀ شعر با جنگل است و این هم باز در ساختِ شعر به گویاترین وجهی پژواک یافته: «با قُشَعریره‌ی درد / در لطمه‌ی جان ما». بلایی که به جان جنگل افتاده، گوینده و جنگل را همزمان و به‌یکسان دچارِ شوکی ناگهانی کرده است (قشعریره حالتِ قفل شدنِ دندان یا راست ایستادنِ موی تن از فرطِ درد است). بر این اساس می‌توان استنباط کرد که گوینده نه صرفاً نظاره‌گری دلسوز بلکه خود یکی از آحادِ زخم‌خوردۀ این کلّ منسجم بوده است، تنی تنها که در «هیأت ما» زاده شده است[۹]. هم از این روست که تا بانگِ ارّه بلند می‌شود، گوینده (به همراه همتایان خویش) دل‌شکسته (مأیوس، بیچاره، غمناک، و به معنای تحت‌اللّفظی‌، از وسط به دو نیم شده) از اوج سبزی و شکوه به حضیض زردی و خمود فرو می‌افتد.

 


 

[۱]  شاملو انتقاد از محیطِ سیاسی را به‌کرّات با اشاراتی به تخریبِ زیست‌بوم همراه کرده است: «که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانی است / که حضورِ انسان آبادانی است» (ترانه‌ی بزرگ‌ترین آرزو)؛ به تعبیرِ دیگر، می‌توان گفت که همبستۀ عینیِ (objective correlative) نابه‌سامانیِ سیاسی در اشعارِ شاملو، بسیاری از اوقات، اوصافی از ویرانیِ طبیعت است.

[۲] «ولی شما شکوهمندان! همچون ملّتی آحادش همه خدای‌واره، در جهانی همسو ایستاده‌اید و …» هلدرین، فریدریش، آنچه می‌ماند، ترجمۀ محمود حدّادی (رجوع شود به شعر درختان بلوط و شرح آن، جنگل برادرانه) انتشارات نیلوفر: ۱۳۹۴.

[۳]  فرهنگ فارسی عامیانه، ابوالحسن نجفی.

[۴]  جنگل وجودی یکپارچه است، و عبارتِ «مژگانِ حیرانِ برگش» یادآورِ مضمونِ وحدتِ‌وجودیِ این بیت از بیدل است: مقیمِ دشتِ الفت باش و خوابِ ناز سامان کن / به هم می‌آورد چشمِ تو مژگانِ گیاه آنجا.

[۵]  شاملو این شعر را در «کاشفان فروتن شوکران (دو)» طوری خوانده که هر دو قرائت از آن قابل استنباط است.

[۶]  «زنجیر» یادآورِ رشتۀ تسبیح است (چنان‌که آوای سیرسیرک یادآورِ کسکسۀ تسبیح) و نیز تداعی‌کننده‌ی عزا (سینه‌زنی) و همچنین مترادفِ بندِ اسارت.

[۷] در شعرِ شب‌بیداران، با مضمونی قریب به مضمونِ همین شعر، می‌خوانیم: و نجوای اورادش / لخت لخت / آسمانِ سیاه را می‌انباشت … که آوازِ دهان‌اش / تنها / همهمه‌ی عَفِنِ اذکارش بود (شاملو).

[۸] واج‌آراییِ معنادارِ حاصل از تکرارِ همخوان‌های z و ʒd و r در واژگانِ کلیدیِ شعر، «زنجیرِ زنجره» و «نعرۀ ارّه زنجیری» و «اُزگَل»، و خاصیّتِ صفیریِ دو همخوانِ نخست و حالتِ زنشیِ همخوانِ آخر نیز نباید از نظر دور بماند. واج‌آرایی یا هر صناعتِ دیگری (چه در بدیعِ لفظی و چه در بدیعِ معنوی / چه حاصلِ قاعده‌افزایی بر برونۀ زبان و چه حاصلِ قاعده‌افزایی بر درونۀ زبان) اگر همسو با کلّیّتِ شعر نقشی بازی کند، معنادار یا دست‌کم مقوّمِ معنای شعر است؛ وگرنه بی‌معنا و بلکه گاهی مخلِّ کارکردِ کلّیِ شعر.

[۹]  در آستانه: من به هیأتِ «ما» زاده شدم / به هیأتِ پرشکوهِ انسان (شاملو).

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.